هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

به مناسبت شب یلدا ...

 دو تا پرنده

دو قلب عاشق

چه جور جدا ز هم بمونن

دلای خسته

 دل شکسته

 چه جور جدا ز هم بخونن

تو ای زمونه ببین چگونه پرنده ها جدا ز خونه

                                                           از آشیونه 

 به سینه ی من هنوز امیدی به شوق دیدن محالی

به خاطر او چه مانده آیا دگر ز من به جز خیالی

درد بی درمونم و با کی قسمت بکنم

با غم دوری اون کاشکی عادت بکنم

 

خاموش و غمگین چون شام یلدا بی ستاره

 بین من اون راهی که تنها شوره زاره

 

لحظه ها رو با نفس هام می شمارم

ساز دل را دست غم ها می سپارم

 کاشکی فردا قصه های نو بسازه

تا که با اون عمر باقی رو سر آرم

شاید این دنیا نباشه

دنیای نو  از نو بنا شه

لیلا نمیره از جدایی ,مجنون بی لیلا نباشه

درد بی درمونم با کی قسمت بکنم

 با غم دوری او کاشکی عادت بکنم

 

خاموش و غمگین چون شام یلدا بی ستاره

بین من اون راهی که تنها شوره زاره

 

مهر تو دارم باز ...

دریغ و درد از عمرم

که در وفایت شد طی

ستم به یاران تا چند

جفا به عاشق تا کی ؟

نمیکنی ای گل یکدم شادم

که همچو اشک از چشمت افتادم

آه از دل تو

گرچه زمحنت خوارم کردی

با غم و حسرت یارم کردی

مهر تو دارم باز

بکن ای گل با من

هرچه توانی ناز

هر چه توانی ناز....

من ...

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.

 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است.

 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است.

 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی.

 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی.

 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.

 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است.

 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

 

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم

 

یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم

 

یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم

 

یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم

 

یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم طلب سوختن بال و پر کس نکنیم

غریبه

من همیشه اعتقاد داشتم این ادم هست که همه چی رو رفم می زنه به جز بعضی موارد که دیگران مقصرند ٫ شاید دوباره خودم باید همه چی رو رقم بزنم ...... 

   دیروز یه غریبه رو دیدم با هم کلی حرف زدیم ٫حرفهاش همش تکراری بود ٫گفتم اگه این کاری که می کنم نشه ٫حرف تو رو گوش می کنم مطمئن باش....

 غریبه صدای قشنگی داشت یه صدا که یه چیز رو به یادم می اورد چند ماه پیش اواخر اردیبهشت .....

معلم و شاگرد

دانش آموزان سال سوم ابتدایی در کلاس امتحان می دادند . معلم ناظر بر امتحان ، ساکت بر روی صندلیش نشسته بود . در آخرین ردیف کلاس ، پسری با صورت گلگون دیده می شد . او از آزمون هراسی نداشت بلکه می خواست برای رفع حاجت به بیرون کلاس برود .

پسر خجالت می کشید و البته مشکل بیرون رفتن از کلاس را نیز داشت و نمی دانست چه باید بکند . بالاخره مجبور شد تا در کلاس مشکل را حل کند . با این حال از این کار شرمنده بود و می دانست اگر همکلاسانش متوجه شوند ، حتما او را مسخره خواهند کرد و دیگر کسی با او معاشرت و بازی نخواهد کرد .

در این اندیشه ها بود که ناگهان اشک هایش جاری شد . خوشبختانه دانش آموزان غرق در امتحان بود و هیچ کسی متوجه او نبود .

معلم با توجه و دقت اضطراب پسر را دریافت . نزدیک پسر آمد . با این کار همه کلاس متوجه معلم و دانش آموز شدند . معلم خم به ابرو نیاورد بلکه تنگ ماهی را که لبه پنجره بود برداشت و نزدیک پسر آمد . هنگامی که می خواست از کنار پسر عبور کند ، وانمود کرد به چیزی برخورد کرده است و تصادفاً آب داخل تنگ را به روی دانش آموز ریخت . همه به معلم و پسر نگاه کردند . معلم بی درنگ از دانش آموز عذرخواهی کرد و از دیگران خواست امتحان را ادامه دهند . سپس او را به دفتر خود راهنمایی کرد و یک شلوار تمیز به دانش آموز داد .

دیگران نیز که ماجرا را نمی دانستند این کار را چندان مورد توجه قرار ندادند . دانش آموز نمی دانست باید چگونه از معلم خود تشکر کند .

پس از خاتمه امتحان ، دانش آموزان کلاس را ترک گفتند . پسر دیرتر از دیگران از کلاس بیرون رفت و به معلم گفت : متشکرم .

معلم لبخندی زد و به پسر گفت : خواهش می کنم . می دانی در نوجوانی من هم گاهی دچار این مشکل می شدم .