هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

عصر اون روز

عصر اون روز زیر بارونو بهم برگردون
خاطراتت لب ایوونو بهم برگردون
توی فال افتاده بود عاشقمی یادت میاد
فال راست توی فنجونو بهم برگردون
عصر اون روز زیر بارونو بهم برگردون

من میخوام با تو باشم فرقی نداره چه جوری
تو بمون با این کارت جونو بهم برگردون
با نگات باز بیا آتیش بسوزون توی دلم
قد اون چشمای مجنونو بهم برگردون
عصر اون روز زیر بارونو بهم برگردون

حرف و قولات چی میشه ٬ یعنی فراموشش کنم
پس تو هم حرفای خوبم رو بهم برگردون
من میخوام برم به یه جزیره به یه جای دور
اجازه م دست توئه اونو بهم برگردون
اونو بهم برگردون ... اونو بهم برگردون

چه رسمی داری ای دوره زمونه

چه رسمی داری ای دوره زمونه
که هر روزت یه جا عاشق کشونه
هزاران سال که میجنگه آدم
نمی دونه گرفتار جنونه

یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب
همیشه عاشق از جونش گذشته
که عشق آسان نبوداز روز اول
هنوزم کار دنیاقیل و قاله
هنوزم صلح آدمها محاله
هنوز آدم نمیشناسه خدا رو
هنوزم قلب عاشق پایماله

 

نه ..... !!!!

نه! .. من نمی تونم ! نخواه از من !

پیشم نیا وقتی که تب داری!

اونقدر ارزش داره این احساس

که تن ندم آسون به هر کاری!

من سخت معصومانه می خوامت

دنیام امنه تا تو نزدیکی

ما هر دو می سوزیم .. می ترسم

از پله هایی رو به تاریکی!

رویای تو یه خلوت  سرده!

بی آینه شمعدونو .. بدون ِ تور!

اینه تمام  سهم  من از عشق!

عادت به ابعاد ِ کم ِ یک گور!

من خوب می دونم .. نمی مونی...

فردای اونروز عین  کابوسه !

اونجا که مرد از بستری می ره

اما زن ِ خوابو نمی بوسه!

من مثل دریام و هزار آغوش

با موج  من سمتِ تو وا میشه

تو تشنه ای ! تشنه تر از صحرا

اینه که دستامون جدا میشه

دنیامو یکجا به تو می بخشم

با اینکه دردامو نفهمیدی

ایکاش در من .. لحظه ای کوتاه

چیزی به جز یک جسم می دیدی...

موضوع انشاء : شب یلدا

به نام خداوند بقشنده مهربان

شب یلدا ، خیلی روز خوبی بود و خیلی خوشمزه است . ما در شب یلدا به خانه خاله مان رفتیم که بسیار شلوغ است و جا نیست و نجبور شدیم در راه پله ها بشینیم .

خاله فاطی و دایی اصغر و خاله آناهیتا هم آمده بودند که البته خاله آناهیتا اسمش در شناسنامه رقیه می باشد . شوهرِ خاله آناهیتا ، کامبیز است که حدوداً خیلی پولدار و مایه دار است و پراید صد و چهل و خورده ای می باشد . و بولوتوس هم دارد .

در شب یلدا ما خیلی میوه و تخمه خوردیم . من نمی توانستم تند تند تخمه بشکنم و به خاطر اینکه از بقیه کمتر نخورم ، نجبور شدم که با پوست بخورم که البته تقریباً بد هم نبود و فقط گلویم درد می کند و صدایم در نمی آید .

شوهر خاله ی بزرگم در شب یلدا برای ما فال حافظ فروخت ولی همه ی فال ها مثل هم بود ، چون فقط یکی از سر چارراه خریده بود و از رویش نوشته بود . و حافظ به همه گفته بود که مژده دارد می آید .

من خیلی قاشق هندونه می باشم ولی پدرم به جای هندونه ، برای خودش و شوهر خاله ها آب خریده بود با چیپس نیاز و جعفری .

برادرم که در سربازی بود در آن شب نگهبان پاسداری است و جایش اصلاً خالی نبود ، چون در پله ها جا نبود دیگر که چه بهتر .

پدرم و کامبیز با هم جناق شکستند و شرط بندی شدند که موقع خدافظی پدرم ، پسر کامیبز را از راه پله ها آویزان کرد و به کامبیز گفت که بچه ات را بگیر و او را ول کرد . ولی پدرم شانس نبود و کامبیز لانسسب حواسش بود و پسر خاله ام را نگرفت که یادم تو را فراموش نشود . خدا خیلی رحم کرد و پسرخاله ام فقط دچار شکستگی مغز شد و به خیر گذشت .

در آن شب خیلی خوش گذشت و الهی آمین .

این بود انشای من ...

عکس تو ....

عکس تو همیشه اینجاست ، که نده دوریت عذابم

بشمرم چند تا ستاره که ببینمت تو خوابم ؟

بیا با من قدم بزن تو کوچه درد و دلام

بشکنه تنهائی من با یه طبسم ، یه سلام

پائیز می یاد از اشک تو ، واسه خودش غم میاره

بهار پیش رنگ نگات قشنگیشو کم میاره

کی از تو مهربون تره وقتی تنها و بی کسم ؟

مشتاق حس عطر تو ، تازه میشه هم نفسم

عشق من و نگاه بکن از نامه های گم شده

شاید بفهمی این دلم از خود چرا بیخود شده

عکس تو همیشه اینجاست ، که نده دوریت عذابم

بشمرم چند تا ستاره که ببینمت تو خوابم ؟