هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

موضوع انشاء : تعطیلات نوروز

به نام خدا خیلی خوش گذشت . در تعطیلات نوروزی که بسیار سال نو می باشد ما همش به مسافرت رفتیم که در حقیقتاً نمی دانید چقدر باحال بود .

نخصوصاً در عید نوروز ِسیزده به در ، که خیلی خوب بود و انقدر خوش گذشت که عمو بابک ذوق مرگ شد . چون برایش تولد گرفتیم و شعر خوندیم البته شعر خارجی که خیلی هم باکلاس است . من هم داد می زدم و می خوندم : همه شمع ها تو یو ... که به فارسی یعنی تولدت خیلی مبارک .

ما به باغ دوست پدرم رفتیم که خیلی سرسبز بود و حدوداً خیلی سگ داشت که نگهبان بود و متاسفانه به آنها نگفته بودند که ما دزد نیستیم و نزدیک بود که من جر بروم که خدا رحم کرد و سگ درنده به من نرسید و برادرم جر رفت که چه بهتر .

در باغ عمو سروش استرخ هم دارد که خیلی خنک بود و در آن هندونه انداخته بودیم . پدرم که خیلی آب را دوست داشت ، همش با دوستانش آب خوردند و هندونه های توی استرخ را به بالا و پایین پرت می کردند که هندونه ها ترکیدند و نجبور شدند که پسر کامبیز را پرت کنند که الحمدالله رب العالمین پسر کامبیز نترکید و فقط دستش شکست .

ما نهار خیلی خوش مزه بود و گوجه کباب خوردیم که اشکان کبابی آنها را درست کرد و پدرم که خیلی متخصص است گفت که بهتر بود که گوجه ها را در آولیمو و پیاز می خوابوندی که لذیذ است .

سگ های عمو سروش که بوی کباب را شنیده بودند ، بنده خداها خیلی پارس کردند ، اما خاک بر سرها نمی دانستند که گوجه کباب ما بی استخوان است و چیزی به آنها نرسید .

ما وسطی بازی کردیم که البته پسر خاله ام و پسر داییم سر وسط ایستادن دعوا کردن و کتک کاری شدند اما کامبیز هم رفت پیش آنها که سه نفر بشوند و یکی وسط بایستد .

در راه برگشتنی خیلی ترافیک ناراحتی بود و خیلی شلوغ می باشد و پدرم نجبور شدیم که از سمت دیگر اتوبان رانندگی کند و ما خیلی زود رسیدیم و فقط گردن پدرم شکست که دو ساعت دنده عقبی رفت .

این بود انشای من ...

حرفه ها و مشاغل !!!!

حسابدار: کسی است که قیمت هر چیز را میداند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.

 بانکدار: کسی است که هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.

 مشاور: کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.

 سیاستمدار: کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.

 اقتصاددان: کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.

 روزنامه نگار: کسی است  که 50% از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و 50% بقیه وقتش به صحبت کردن د ر مورد چیزهایی که نمی داند.

 ریاضیدان: مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهی می گردد که آنجا نیست.

 هنرمند مدرن: کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد.

 فیلسوف: کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.

 استاد: کسی است که کاری ندارد ولی حداقل می داند چرا.

 روانشناس: کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.

 معلم مدرسه: کسی است که عادت کرده فکر کند که بچه ها را دوست دارد.

 جامعه شناس: کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند ، او به مردم نگاه می کند.

 برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند.