هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

موضوع انشاء : فرار مغزها

اکنون که قلم بر دست گرفته و انشای خود را آغاز می کنم برادرم دچار فرار شده است که البته نه فرار مغزها ، بلکه یک مقداری حدوداً دزد می باشد و هم اکنون تحت پیگرد قانونی دارد که فاتحه والصلوات .

در چند وقت پیش یکی از دوستان پدرم که خیلی محرمانه است به خانه ما آمد و بسیار مهم می باشد و بهمین خاطر من نمی توانم بیشتر توضیح بدهم .

پسر همساده ما که در شهر فرانسه است و به دلیل غیبت که گناه کبیر است اسمش را نمی گویم ، همه فکر می کنند که مغز است ولی هیچ کس نمی داند که امید وقتی اینجا بود همش تجدیدی و تک ماده بود . الان هم رفته است اونجا و هنوز هم تجدید است ولی چون کسی کارنامه اش را نمی بیند ، به همه می گوید من دارم دکتر می شوم .

دور از شوخی گذشته ، یکی از بچه های کلاس ما پسر خرخوانی می باشد و عینکی است و در سال پارسال ، در مسابقات بینلمللی ریاضی تهران اول شد و مدال برنض گرفت . ما به استقبال او در ترمینال جنوب رفتیم و برایش گل کندیم و بردیم . برادرم در کوچه پلاکارت وصل کرد که با رنگ قرمز فسفری نوشته بود : "جهان پهلوان کریم" به میهن تهران خوش آمدی ، که احتمالن برادرم فکر کرده بود که کریم خپل عینکو ، کشتی گیر است .

معلم پرورشی ما ، آقای کلاته است که یک مغز افغانی است و از افغانستان دچار فرار شده و به تهران آمده است . هم افغانی بلد است و هم یه ذره فارسی که خیلی باهوش می باشد . و تصمیم گرفته است سال آینده به جای پرورشی ریاضی درس بدهد و به نظر من فرقی ندارد که چی درس بدهد چون در هر صورت ما نمی فهمیم .

بچه برادرم هم خیلی نابغه است لانسسب و همه می گویند که به مادرش رفته ، چون زن برادرم هم واقعاً کودن است . و برادرم به دلیل فداکاری که این دو نفر را تحمل می کند از سربازی معاف شد .

من خودم بیشتر از هر جای دیگر گوسفند ، مغز را بسیارتر دوست دارم حتی از چش هم بیشتر . بهمین دلیل است که همه منتظر هستند تا من یه روزی فرار کنم ولی من تصمیمم را گرفته ام و من کسی نیستم که در بروم ، چون در رفتن آدم را کوچک می کند و من تا آخرین قطره ام خواهم ایستاد .

این بود انشای من ...

نظرات 3 + ارسال نظر
torobche شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:03 ب.ظ

mozo az behtar nadashtin agha amir.nakone mikhai beri onvar do deli?

توت فرنگی!! یکشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:02 ب.ظ

آقا امیر؟!!!!!!.... می خوای بری اونور اب؟!! از کی تا حالا >:-(

سید امیر حسین مولانا چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:47 ب.ظ http://delodeldar.persianblog.ir

سلام امیر عزیز
درود بی کران بر تو باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد