هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

کار دشواری نیست


شب چنان تیره که شب پیدا نیست...عشق اما پیداست سایه آمدنت در راه است

 

روز باید باشد

تا دوباره دیدن تو دست و رویم

 

را نخواهم شست ای عطر درست

 

بی تو درخت و شبنم و سنجاقک

 

ترانه و بغض و رفاقت دنیاله دار بادبادک

 

نان باز پسین شام. بی نام. ناتمام

 

انگار آب تو را خواب دیده است که این چنین زلال و نجیبانه راه می آید

 

که عاشقانه راه می آید

 

از مهتابی خانه من تا آفتابی خانه تو یک دست فاصله است

 

دستت را دراز کن تا مهتابی آفتابی شود

 

ماه بالا آمد من به آرامی پایین رفتم

 

بنویس از سفر سرد پشیمانم سخت بعد نقطه سر سطر.

 

از همین حسرت دیر تا ابد ریز و درشت مشق شب خواهی داشت

 

ازحجره های شب صدای باز و بسته شدن می آید

 

گویا کسی دارد بی مضایقه پوست می ترکاند نومیدانه عاشق می شود

 

از حجره های بسته صدای شکستن من می آید

 

از حجره های باز صدای پریدن تو

 

لاله بر می گردد تا مرا باز کند رو به این بسته ترین

 

تا مرا تازه کند در شب خسته ترین

 

لاله بر می گردد ........پنج عصری دل باز ..........پنج عصری آرام

 

تا مرا باز کند مثل یک سفره شام............لاله بر می گردد

 

مردی از زیتون سار شاعری بر سر دار

 

پیش از این می دانست لاله بر میگردد

 

کار دشواری نیست  شمع را روشن کن

 

سایه باید باشد تا بگویم هستم ..........شمع را روشن کن.....

 

استاد شهیار قنبری....

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد