هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

سر و ته یک سربازی

اگر قراره زندگی انقدر بعد ها سخت و مزخرف بشه که دوره سربازی برام خاطره خوب به حساب بیاد ، ترجیح میدم همینجا انصراف بدم. به قول معروف اگر عشق همینه، اگر زندگی اینه ، نمیخوام......!

همیشه به فکر بودم که یک شبی، یک همچین شبی بشینم و یک پست مفصل راجع به سربازی بنویسم. راجع به اینکه چجوری شروع میشه، چطئری آدم رو از اهداف و آرمانها و ایده‌آل هاش دور میکنه، آدم رو اخته میکنه از نظر احساسی و هزار تا چیز بد دیگه. خیلی روزها هم فکر کردم که بشینم و اتفاقت خنده‌داری که افتاده رو بنویسم، اما، اما همیشه، از همون روزهایی که در دوران به دور از تمدن آموزشی توی دفترچه یادداشت مینوشتم فکر میکردم سربازی رو جدی نگیرم، خاطراتش رو ثبت نکنم و بذارم که یواش یواش از زندگیم حذف بشه.

میدونین مهمترین مشکلش چیه؟ این دوره هیچ افتخاری برای آدم به وجود نمیاره. هیچ چیزی نداره که بعدها بتونی با یادآوریش حال کنی. مثلن فکر کن آدم رو برای فعالیت سیاسی بگیرن بندازن زندان، خب این قابل افتخاره، اینکه هفده ماه زندانی بکشی تا پای عقایدت ایستاده باشی، یا فکر کن جمع کنی و بری 17 ماه وسط صحرای سینا رفتار جنسی آفتاب پرستهای نژاد فلان رو تحلیل کنی، این هم قابل افتخاره، اما رفتی هفده ماه سربازی و چی شده؟ هیچ کس دیگه ای نرفته؟ چرا، خیلی ها رفتن. کار شاق و قابل افتخاری انجام دادی؟ نه، یک سری کارهایی که فقط برای علاف کردن تو ایجاد شدن رو هر روز صبح تا ظهر انجام دادی، هیچ فرقی کرده شخصیتت؟ آره، عقده‌ای شدم، بی اعتماد شدم به نوع بشر، سنگدل شدم، هیچ چیزی بهتر شده؟ نه، مطلقا هیچ چیزی بهتر نشده. 

ببینید عزیزان من، انقدر این دوره مزخرفه که حتی حوصله ندارم این پست رو تموم کنم. بذارین همینجا ولش کنم، باشه؟ آفرین بچه های گلم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد