باشد باشد باشد
دیگر چند سالی هست که یاد گرفتهام
بچهتر که بودم دلم آنقدر قرص بود که
ولی چند سالی هست که یاد گرفتهام ته دلم قرص نباشد
دو تا پرنده
دو قلب عاشق
چه جور جدا ز هم بمونن
دلای خسته
دل شکسته
چه جور جدا ز هم بخونن
تو ای زمونه ببین چگونه پرنده ها جدا ز خونه
از آشیونه
به سینه ی من هنوز امیدی به شوق دیدن محالی
به خاطر او چه مانده آیا دگر ز من به جز خیالی
درد بی درمونم و با کی قسمت بکنم
با غم دوری اون کاشکی عادت بکنم
خاموش و غمگین چون شام یلدا بی ستاره
بین من اون راهی که تنها شوره زاره
لحظه ها رو با نفس هام می شمارم
ساز دل را دست غم ها می سپارم
کاشکی فردا قصه های نو بسازه
تا که با اون عمر باقی رو سر آرم
شاید این دنیا نباشه
دنیای نو از نو بنا شه
لیلا نمیره از جدایی ,مجنون بی لیلا نباشه
درد بی درمونم با کی قسمت بکنم
با غم دوری او کاشکی عادت بکنم
خاموش و غمگین چون شام یلدا بی ستاره
بین من اون راهی که تنها شوره زاره
دریغ و درد از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند
جفا به عاشق تا کی ؟
نمیکنی ای گل یکدم شادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
آه از دل تو
گرچه زمحنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هرچه توانی ناز
هر چه توانی ناز....
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یکجا دیدیم طلب سوختن بال و پر کس نکنیم