قلب من از روز قبلم ریش تر
می خورد فکرم درونم بیشتر
همرهانم را ندانم کیستند
هرکسی بر روح من زد نیشتر
مهربانی از طلا کمیاب تر
چشم من از رود هم پر آب تر
در چنین بن بست وحشتْ آفرین
قلب من هم دائما بی تاب تر
شب شب به شب آید ولی تاریک تر
رنگ روزم بر سیه نزدیک تر
هر چه مانع بود شد بر راه من
راه هم دائم شود باریکتر
بعدازین خواهد شود پر پیچ تر
من که از دیوانگان هم گیج تر
حاصل این زندگانی هیچ بود
لحظه های بعدازین هم هیچ تر