روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
می شناختم او را نام تو را همیشه به لب داشت
حتی در حال انتظار
آن دلشکسته عاشق بی نام و نشان
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود و گفتگو نمی کرد
جز با درخت سرو
در باغ کوچک همسایه
شبها به کارگاه خیال خویش
تصویری از بلندی اندام می کشید
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
او پاک زیست؛ پاکتر از چشمه های نور
وقتی به یاد روی تو می بود می گریست
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
او آرزوی دیدن رویت را
حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت
اما برای دیدن تو چشم خویش را
آن چشم پاک را پنداشت
آلوده است و لایق دیدار یار نیست
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست
آن نام خوب بر لب لرزان او نشست
سلام
نوشته زیبایی نوشتی
.......................................................