هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

سکوت

گفتم که سکوت ... ! از چه رو لالی و کور ؟

فریاد بکش ، ‌که زندگی رفت به گور

گفتا که خموش ! تا که زندانی زور

بهتر شنود ، ندای تاریخ ز دور

بستم ز سخن لب ، و فرا دادم گوش

دیدم که ز بیکران ،‌ دردی خاموش

فریاد زمان ، ‌رمیده در قلب سروش

کای ژنده به تن ،‌ مردن کاشانه به دوش

بس بود هر آنچه زور بی مسلک پست

در دامن این تیره شب مرده پرست

با فقر سیاه ... طفل سرمایه ی مست

قلب نفس بیکستان ، کشت ... شکست

دل زنده کنید تا بمیرد ناکام

این نظم سیاه و ... فقر در ظلمت شام

برسر نکشد ، خزیده از بام به بام

خون دل پا برهنگان ، جام به جام

نابود کنید ٬ یأس را در دل خویش

کاین ظلمت درد گستر ، زار پریش

محکوم به مرگ جاودانی است ... بلی

شب خاک بسر زند ، چو روز آید پیش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد