دیشب بدجوری حس میکردم ... میخوای باهام حرف بزنی ...
میچکه نم نم بارون
رو تن خیس خیابون
چقده بی آشیونه
طفلی گنجیشک رو ایون
میخونه جیک جیک و نالون
شعر گندمزار ویرون
نمیتونه پر بگیره
میون گلای گلدون
تک و تنها توی این غربته سرده
کنج سینش انگاری یه کوه درده
اون روزا اونوره کوهها
طفلکی دنیایی داشتش
کنج گندمزار وحشی
چشمه مرغابی داشتش
حالا دائم چشمه پیر
خونه کرده تو رگاش
بوی گندمزار و داره
لحظه لحظه نفساش
یادشه جفت قشنگش
سر میذاشت روی پراش
زیر خلوته گل سرخ
بوسه میزد به لباش
حالا تنها توی این غربته سرده
کنج سینش انگاری یه کوه درده
تویی اون گنجیشکه نالون
از گذشته ها گریزون
پر کشیدی ز دیارت
به هوای بوی بارون
حالا تنها توی این غربته سردی ای رفیق
پر درده اون سینه خسته ات ای رفیق