هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

لطف خدا...

در دستانم دو جعبه دارم که خدا آنها را به من هدیه داده است .
او به من گفت :
غمهایت را در جعبه سیاه و شادیهایت را در جعبه طلایی جمع کن .
من نیز چنین کردم و
غمهایم را در جعبه سیاه ریختم و شادیهایم را در جعبه طلایی !
با وجود اینکه جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد
اما از وزن جعبه سیاه کاسته می شد !
در جعبه سیاه را باز کردم و با تعجب دیدم که ته آن سوراخ است !!!
جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم : پس غمهای من کجا هستند ؟!
خداوند لبخندی زد و گفت : غمهای تو این جا هستند ، نزد من !
از او پرسیدم : خدایا ،‌ چرا این جعبه ها را به من دادی ؟
چرا این جعبه طلایی و این جعبه ی سیاه سوراخ را ؟
و خدا فرمود :
بنده ی عزیزم ، جعبه ی طلایی مال آنست که قدر شادیهایت را
بدانی و جعبه سیاه ، تا غمهایت را رها کنی !
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد