هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

شکوه در مه

 چهاراه  غرق نرگسهای دسته دسته شده ،

که به یکباره  زیبایی پاییز را به حراج گذاشته اند.

 

باران ریزو سرد

نگاههای عابران ملتمس

 

شیشه های خیس،

چشمهای بارانی  من که به امیدی واهی، با حرکت برف پاک کنها تارو تارتر میشوند .

 

هوا سردو سردتر میشود، نه این سرمای هوا نیست که برجان خسته ام می نشیند

که باهیچ هرمی ،مغز  استخوان دلتنگیم گرم نخواهد شد.

این سرمای سرزمین تنهایی من است، که استواریم را به تردید کشانده است.

روزی خواهم رفت، پر میکشم...........................       به سرزمینی دوربه دشتهای بیکران مهر،

به دامنه هایی  که هم رنگ مهربانی  تست  ،  به آبشارانی که سرشار از ریزش بی دریغ صمیمیت  تست ،به قله هاییکه در ارتفاع حضورت زانو میزنند،  در روزی که مثل هرروز نیست و ساعتی که عشق در دقیقه هایش به شعر نشسته است ........... با چشمانی که در عمق میشی نگاهت گم میشود ، آغوشی که حجم مهربانت را در خود حل میکند و شانه هایی که هق هق مرا به آرامش بی همتای تو تقدیم میکند و قدمهایی که مسیر دلتنگی را به شاهراه وجودت پیوند میدهد .

 

آری عاقبت روزی به هجوم خسته پاییز لگد خواهم زد و سلطه زمستان را با بهاران وجودت  به سخره خواهم گرفت و شبانه های بی توام را به سحرگاهان لبریز از مهربانیت پیوند خواهم داد. 

 

تنها دره میان ما ، سنگلاخ خودخواهی منست که مرا و ترا در فاصله ای عظیم به تکرار کشانده و بوران بی اعتمادی توست که مهی عمیق بر دریچه  نگاهمان نشانده است، آن چنان که توان رویت   شکوفه های دوستی را از ما ربوده است ........................به امید صبحگاهان   

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد