می دونستم هنوز دوسش داره...اینو می شد از حرفاش و نگاش فهمید...فقط داشت انکار میکرد...داشت با چیزی می جنگید که از اولم معلوم بود شکست میخوره...داشت به خودش میقبولوند که داره کار درستی می کنه...ولی می دونست که بدون او حتی یه لحظه هم نمیتونه ادامه بده...حتی خیال بودنش هم براش کافی به نظر می رسید... ولی مرتبا داشتانکارش می کرد...وقتی دیدمش می خندید...مثه اینکه این تنها چیزی بود که کمکش می کردغصه هاش رو فراموش کنه...کسی نمی دونست که مشکلی داره...کسی نمی دونست که قلبششکسته...می گن کسی که ناراحته یه غصه داره و کسی که میخنده 1000 تا غصه...نمی خواستجلو زندگی کم بیاره....داشت تلاش می کرد به چیزایی که می خواد برسه...هر چند دیگهبدون حضور اون براش مشکل بود...ولی اون هنوزقول هایی رو که به هم داده بودند روفراموش نکرده بود...با هم دوست شده بودیم...یه شنونده خوب واسه حرفای هم...خیلیگفت..گفت که داره تلاش می کنه فراموش کنه...نمی دونستم باید به حرفایی که میزنه گوش بدم یا چیزی که قلبش میگه...آخه کاملا با هم فرق می کرد...باید یه کاری میکردم... باید کاری می کردم که بتونه صدای قلبش رو بشنوه...آره باید یه چیزی وجودداشته باشه که نمی ذاره اون درست تصمیم بگیره...فکر کردم باید تنهاش بذارم...آرهمن یه مانع شده بودم برای شنیدن حرفاش...سخت بود...تصمیم سختی رو باید میگرفت...ولی فکر کردم باید تنهایی تصمیم بگیره...باید خودش باشه و خودش...می ترسیدماز اینکه نکنه دارم اشتباه می کنم...کمی ازش فاصله گرفتم...سخت بود...خیلی سختبود...ولی باید این کارو می کردم تا بدون حضور من تصمیم بگیره...وحالا چند وقتیه کهفکر کنم تصمیمش رو گرفته...دقیقا از تصمیمش مطمئن نیستم ولی تا جایی که می دونمتصمیم گرفته که با تمام وجودش تلاش کنه تا زندگیش رو بسازه....تصمیم گرفته که گذشتهرو از نو بسازه....تصمیم گرفته دوباره دستشوبه طرف کسی که دوسش داره درازکنه...خیلی خوشحالم از اینکه بالاخره صدای قلبش رو شنید...برات دعا می کنم که همیشهتو زندگیت موفق باشی...هر چند برام سخته که ازت دور باشم ولی وقتی تو خوشحال باشیوبخندی منم احساس رضایت می کنم....
من می ترسم .می ترسم از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن. می ترسم. دلم نمی خواد بترسم و نمی ترسم. چون این ترس وجود نداره مراقب خودت باش.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
من می ترسم .می ترسم از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن. می ترسم.
دلم نمی خواد بترسم و نمی ترسم. چون این ترس وجود نداره
مراقب خودت باش.