هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

نامه...

هر روز به پستخانه می رفتم. آنجا همه مرا می شناختند و می دانستند که منتظر نامه تو هستم به همین خاطر بود هر وقت چشمشان به من می افتاد دست از کار می کشیدند و اظهار تاسف می کردند که هنوز نامه ات نرسیده است.

رفته رفته اتفاقی که نباید می افتاد،افتاد تو در پستخانه مشهور شدی.حالا دیگر ماه هاست به پستخانه نمی روم چرا که پستچی ها ندیده عاشقت شده اند و مطمئنم اگر نامه ای هم بفرستی به دست من نمی رسد.

آنها هر روز به خانه من می آیند و از شکل و شمایل تو می پرسند و اصرار می کنند برایشان از تو بگویم. دوست دارند هر روز چیز تازه ای از تو بدانند اما...

نظرات 5 + ارسال نظر
حوری جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:11 ق.ظ http://www.upsidedown.blogsky.com

قشنگ بود..خیلی

باران شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:00 ق.ظ

نمی دونم چرا دلم گرفت....

شکوه شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
...................................................................
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من دگر به پایان نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

مراقب خودت باش

شکوه شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ب.ظ

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
...................................................................
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من دگر به پایان نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

مراقب خودت باش

شکوه شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ب.ظ

نمی دونم چرا هر وقت برات نظر می فرستم به جای یکی ، چند تا میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد