البته دو نفر بودند که داشتند به دو سه نفر از این ورقها می دادند. خلاصه٬ هر کی یه چیزی توی ورق خودش کشید و ٬با توجه به شناختی که از من دارید٬ من با تمام حوصله هرچی به فکرم رسید با حوصله کشیدم. اینقدر طولش داده بودم که خود دخترها هم مشتاق شده بودم که چی کار دارم می کنم.
وقتی ورق رو پس دادم٬ این یکی یه نگاهی به اون یکی کرد.... بعدش اون یکی یه نگاهی به این یکی کرد... بعد خندید که یعنی "امیر خیلی پرتی!!!" یه چیزی رو کاغذه نوشت و به من پس داد:
جالبه