به نظر من عید فطر تنها عیدی هست که همه توی اون خوشحال هستن .
چه اونایی که روزه گرفتن .
چه اونایی که روزه نمیکیرن !!!
معلّم یک کودکستان به بچههاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هرکدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیبزمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچهها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ٥ سیبزمینى بود.
معلّم به بچهها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کمکم بچهها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیبزمینیهاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیبزمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچهها راحت شدند. معلّم از بچهها پرسید: «از این که سیبزمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟ »
بچهها از این که مجبور بودند سیبزمینیهاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند.
آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد:
«این درست شبیه وضعیتى است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیبزمینیها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید، پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ »
01 - Shabe Shahrivari [24Kps] [128Kps] |
02 - Eshghe Dorough [24Kps] [128Kps] |
03 - Del Faadaye Dele To [24Kps] [128Kps] |
04 - Khodet Naboud [24Kps] [128Kps] |
05 - Aasoon Aasoon [24Kps] [128Kps] |
06 - Cheshmaat Mige [24Kps] [128Kps] |
07 - To Nemidouni [24Kps] [128Kps] |
08 - Del Faadaye Dele To(Rock Version) [24Kps] [128Kps] |
09 - Eshghe Do Roozeh [24Kps] [128Kps] |
10 - Shabe Shahrivari (Rock Version) [24Kps] [128Kps] |
11 - Yek Delo Hezarta Moshkel [24Kps] [128Kps] |
خیلی دلم گرقته .
درست مثل وقتایی که دبستان میرفتم و وسطای پاییز بود .
این وقتا که میشد یه حالی بودم . دلم شور میزد . میدونستم که تکلیفهای مدرسه رو انجام ندادم ولی حوصله انجام دادنشون رو هم نداشتم .
هوا سرد نبود ولی یه جورایی مورمورم میشد . نوک انگشتام یخ میکرد . دلم میخواست برم حموم یه اب داغ بریزم رو خودم تا گرم بشم ولی حوصله اون رو هم نداشتم .
الان ۱۸ سال از اون وقتا میگذره و هم همین جوری شدم . هیچ کاری ندارم که انجام بدم . و میدونم که فردا چقدر کار دارم . ازاین بیشتر دل شوره میگیرم .
امروز چقدر به یاد ( م ) افتادم . وقتیکه بود این وقتا بهم زنگ میزد . میدونستم که فردا میبینمش . ولی وقتی قطع میکرد دلم دوباره تنگ میشد . الان ۲ساله رفته و کسی نیست که بهم زنگ بزنه . ارزو دارم اینقدر خوش باشه که هیچ وقت به یاد من نیفته .
روزگار ما رو جدا کرد یه غروب توی جوونی ...