-
دانلود آهنگ
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 09:55
1- آهنگ سفر 2- آهنگ می خوام برم از اینجا 3-آهنگ مرهم ۴-آهنگ مگه یادم میره
-
مبارک باشه مجتبی جون
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 09:47
دیروز یه خبر خیلی خیلی توپ بهم رسید . مجتبی یکی از دوستام که از زمان راهنمایی با هم بودیم ٬ ازدواج کرده . خیلی خوشحال شدم . آخه نمیدونین چه خاطره هایی با هم داریم . خلاصه واسه اون و همسرش آرزوی خوشبختی می کنم . مبارک باشه مجتبی جون
-
شعر .....
شنبه 14 مردادماه سال 1385 18:20
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی کاش که تو پیدات نمی شد جواب نامه ام رو بگی اصلا چرا من پرسیدم چی می کنی با سرنوشت ؟ اصلا چی شد که دست تو جواب نامه ام رو نوشت ؟ بگو چرا تو اولش گفتی سلام رنگین کمون میون راه اما شدی با دل من نامهربون چادر شب لطیفت رو از رو شبها پس نزنی این حرفها که به من زدی دیگه به هیچ کس نزنی گفتی چرا...
-
دانلود آهنگ
شنبه 14 مردادماه سال 1385 18:12
۱- آهنگ آرزوها ۲- آهنگ قناری من ۳-آهنگ عشقت فراموشم شد
-
آتش نشان ....
شنبه 14 مردادماه سال 1385 17:58
مادر بیست و شش ساله به پسرش که بر اثر ابتلا به سرطان خون در حال مرگ بود خیره شد. او نیز همچون هر مادری این آرزو را در دل می پروراند که پسرش بزرگ شود و به رویاهای خود دست یابد. اما اکنون چنین چیزی دیگر امکان نداشت . سرطان خون اجازه نمی داد تا این مهم صورت بگیرد ولی او هنوز هم می خواست که آرزوهای پسرش تحقق یابد. مادر...
-
نامه...
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1385 01:13
هر روز به پستخانه می رفتم. آنجا همه مرا می شناختند و می دانستند که منتظر نامه تو هستم به همین خاطر بود هر وقت چشمشان به من می افتاد دست از کار می کشیدند و اظهار تاسف می کردند که هنوز نامه ات نرسیده است. رفته رفته اتفاقی که نباید می افتاد،افتاد تو در پستخانه مشهور شدی.حالا دیگر ماه هاست به پستخانه نمی روم چرا که پستچی...
-
مهمانم کن به سایه ای
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 00:31
مدام با خودم فکر میکردم چطور این طرح ها رو روی ناخنش حک کرده که بعد از 2 هفته از بین نرفته. ای ای ای نکن. تو رو خدا اینطوری نکن داری دیونه ام میکنی یعنی لاکه یا مانیکور؟ اصلا مانیکور چیه؟ میگه :دوستم داری؟ میگم:نه (میخندم) میگم: اگه چند سال پیش اشنا شده بودیم عاشقت میشدم. فقط تو چشم هام نگاه میکنه. می خنده. سرش رو...
-
من در پناه پنجره ام
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 11:34
......وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا با دستمال تیره قانون می بستند و از شقیقه های مضطرب آرزوی من فواره های خون به بیرون می پاشید وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید باید باید دیوانه وار دوست بدارم یک پنجره برای من کافیست یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت اکنون نهال گردو...
-
کفشهای طلایی
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 16:03
تا کریسمس چند روز بیشتر نمانده بود و جنب و جوش مردم برای خرید هدیه کریسمس روز به روز بیشتر می شد. من هم به فروشگاه رفته بودم و برای پرداخت پول هدایائی که خریده بودم , در صف صندوق ایستاده بودم . جلوی من دو بچه کوچک , پسری 5 ساله و دختری کوچکتر ایستاده بودند . پسرک لباسی مندرس بر تن داشت, کفش هایش پاره بود و چند اسکناس...
-
نمایشگاه
شنبه 7 مردادماه سال 1385 23:26
در یکی از نمایشگاه های کامپیوتری ، بیل گیتس مؤسس مایکروسافت و ثروتمندترین مرد جهان ، صنعت کامپیوتر را با صنعت اتومبیل مقایسه و ادعا کرد: اگر تکنولوژی جنرال موتورز با سرعتی مانند سرعت پیشرفت تکنولوژی کامپیوتر پیشرفت کرده بود امروز همه ما ماشینهایی سوار میشدیم که قیمتشان 25 دلار و مصرف بنزین آن 4 لیتر در هر 1000 مایل...
-
دوست دارم
شنبه 7 مردادماه سال 1385 15:57
بی کسی رو برای سکوتش دوست دارم سکوت رو برای آرامشش دوست دارم و آرامش رو برای داشتن تو دوست دارم و تو رو برای عشقت دوست دارم عشقت رو برای به تو رسیدن دوست دارم عشقت رو ، وجودت رو دوست دارم ولی شاید تو .......... منو دوست نداشته باشی شاید ........ باید ........ حتما ....... احتمالا ...... وقتی که تو نیستی کدومش رو باور...
-
هدیه ام از تولد
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 19:49
به مناسبت تولد بهترین دوستم باران ...... هدیه ام از تولد گریه بود خندیدن را تو به من آموختی. سنگ بوده ام تو کوهم کردی برف می شدم تو آبم کردی آب می شدم تو خانه دریا را نشانم دادی. می دانستم گریه چیست خندیدن را تو به من هدیه کردی « شمس لنگرودی»
-
سلام دوست من:
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 19:33
امیدوارم حالت خوب باشد...نمی دانم این چندمین نامه ای است که برایت می نویسم ولی نمی دانم این چه حسی است که همیشه درلحظه نوشتن برای تو به سراغم می آید...وقتی برایت می نویسم ترسی وجودم را فرا می گیرد ... از این می ترسم که آن نامه آخرین نامه ام باشد...من نوشتن را دوست می دارم, زیاد هم دوست دارم....وقتی می نویسم احساس...
-
زندگی چیست؟
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1385 19:31
طی شد این عمر تو دانی به چه سان پوچ وبس تند چنان باد دمان همه تقصیر من این است که خود می دانم که نکردم فکری که تعمق ننمودم روزی ، ساعتی یا آنی که چه سان می گذرد عمر گران کودکی رفت به بازی ، به فراغت ، به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات همه گفتند کنون تا بچه ست بگذارید بخندد شادان که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست...
-
برای یک دوست ....
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 14:42
می دونستم هنوز دوسش داره...اینو می شد از حرفاش و نگاش فهمید...فقط داشت انکار می کرد...داشت با چیزی می جنگید که از اولم معلوم بود شکست میخوره...داشت به خودش می قبولوند که داره کار درستی می کنه...ولی می دونست که بدون او حتی یه لحظه هم نمی تونه ادامه بده...حتی خیال بودنش هم براش کافی به نظر می رسید ... ولی مرتبا داشت...
-
یادداشت یک روز ....
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 14:39
نمیدونم چرا دیروز همه یه جوری سعی داشتن آی کیو خودشونو به من نشون بدن...من کلی دیروز ذوق مرگول شده بودم و هی می خواستم سرمو به دیوار بکوبم تا اینکه تازه آخر شب فهمیدم کار از دیوار به دره...باید خودمو از یه جایی پرت کنم پایین !!! اول از همه دختر خال گرامی بعد از اینکه ایشان رایافتمی...گفتمی: ای دختر خال مرا امتحانی است...
-
روشهای تقلب ....
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 13:39
میگویند: «تقلب مفهومیاست بس اساسی» به طوری که شاعر میگوید: تقلب توانگر کند مرد را / تو خر کن دبیر خردمند را تاریخچهی تقلب از جایی شروع میشود که حسن کچل برای نخستین بار تن لش را تکان داد و به مکتب رفت. از بد ماجرا همان روز امتحان ماهیانهی کودکان فلک بخت مکتب بود. لیک حسن از روی گشادی، چشمان چپش را بر روی ورقهی...
-
خوش آمدگویی
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 13:32
از کوچه ای رد میشدم که محو خوش آمدگویی اهالی کوچه شدم حیفم اومد که شما رو بی نصیب بگذارم. نتیجه اینکه:تو مملکتی که مردم بتونن کوچه رو اختصاصی کنن ، شلوارتو باید سفت بچسبی که اختصاصیش نکنن. (برای حفظ موازین شرعی از آوردن نام لباس زیر در این وبلاگ معذوریم ولی منظور همان بود) یک جمله قصار: قبل از اینکه دست تو هر سوراخی...
-
امینه ...
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 23:23
جوانی مسلمان در دهکده خود آسوده میزیست. اندامی موزون و چهرهای زیبا داشت و نامش ارسلان بود. از خردسالی پرهیزگار و پارسا بود. یک روز فرشتهای از آسمان به نزد او آمد و به او گفت: اخلاص تو شایسته پاداش بزرگی است. من آمدهام تا به تو مژده دهم که به زودی امام شهر و سرور مؤمنین خواهی شد، به شرط آنکه با من پیمان بندی که همه...
-
نجات ....
یکشنبه 1 مردادماه سال 1385 23:17
مردی در جهنم بود که ناگهان فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت:من تو را نجات می دهم. برای اینکه روزی تو کاری نیک انجام داده ای ، فکر کن ببین آنرا به خاطر می آوری یا نه ؟ او فکر کرد و یادش آمد که روزی در راهی که می رفت عنکبوتی را دید ، اما برای اینکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد. فرشته لبخندی زد و...
-
ارزش زمان
شنبه 31 تیرماه سال 1385 15:01
ارزش یک خواهر را از کسی بپرس که آن را ندارد. ارزش ده سال را از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند. ارزش چهار سال را از یک فارغ التحصیل دانشگاه بپرس. ارزش یک سال را از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است. ارزش یک ماه را از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است. ارزش یک هفته را از ویراستار یک مجله...
-
میترسم ....
شنبه 31 تیرماه سال 1385 14:55
میترسم؛ نه از تعقیب سایه و سنگ ، نه از شبهای بیمهتاب و زوزهی گرگ ، از آدمها... از آدمها میترسم . از آنکه با من مینشیند و برمیخیزد . از آنکه هر صبح به سلامی و لبخندی پاسخم میگوید . از دوستنمایان ... از آنکه دوست مینماید میترسم . از همانانکه ــ به قول فروغ ــ مرا میبوسند و طناب دار مرا میبافند ......
-
زندگی ....
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 13:54
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم . در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود . در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند . در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و...
-
چرا ؟!!!
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 13:53
چرا دکمه های کنترل تلویزیون را محکم تر فشار می دهیم درحالیکه می دانیم باتری آن خالی شده است ؟ !!! چرا اگر به کسی بگویید 400میلیارد ستاره در آسمان وجود دارد او باور میکند ولی وقتی بگویید که رنگ دیوار خشک شده حتما آن را چک می کند؟!!! چرا وقتی کسی می خواهد یک ماده کشنده تزریق کند از سرنگ استریل استفاده می کند؟!!! چرا...
-
سخت و آسان
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 13:52
به آسانی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد ، ولی به سختی میشه در قلب او جایی پیدا کرد. به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد ، ولی به سختی میشه اشتباهات خود را پیدا کرد. به راحتی میشه بدون فکر حرف زد ، ولی به سختی میشه زبان را کنترل کرد. به راحتی میشه کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم ، ولی به سختی...
-
نکته ها در گفته ها
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 13:52
* آنچه جذاب است سهل نیست، دشوار هم نیست، بلکه دشواری ، رسیدن به سهولت است . * وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما. * سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی است که انسان را از بین می برد. * اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان...
-
وداع ....
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 15:34
امشب می فهمم چرا وقتی کسی جون میده، زندهها براش گریه میکنند. آدما تا وقتی زندهاند، وجودشان رو بین همه اونهایی که دوستشون دارن، تقسیم میکنن. اونها هم به قسمتشون عادت میکنن. وقتی مرگ سرو کلهاش پیدا میشه، اونی که باید بره سفر، میره و سراغ تک تک...
-
یک لیوان شیر
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 15:31
روزی روزگاری در شهری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می نمود. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این در حالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور...
-
جذابیت های منحصر بفرد تهران
یکشنبه 25 تیرماه سال 1385 15:28
در هفته گذشته اعلام شد که تهران یکی از ده شهر نامطلوب جهان برای سکونت شناخته شد. اما تهران جذابیت های منحصر بفردی هم دارد که در هیچ جای دنیا نظیر ندارد: ۱) تهران تنها شهری است که در آن می توانید وسط خیابانهای آن نماز بخوانید، وسط پارک شام بخورید، در رستوران به دیدن مانکن های لباس های مدل جدید بروید، در تاکسی نظرات...
-
مشکلات
شنبه 24 تیرماه سال 1385 17:43
روزی الاغ یک مزرعه دار داخل چاهی افتاد و شروع کرد به سرو صدا کردن . صاحب الاغ که نمیدانست چگونه الاغ را از چاه بیرون بکشد، بعد از مدتی فکر کردن با خود گفت: « چاه که آب ندارد و در نهایت باید پر شود ، الاغ هم که پیر است ، بنابر این بیرون آوردن الاغ هیچ سودی ندارد». صاحب الاغ تصمیم خود را گرفته بود، از جا بلند شد و به...