هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

زن و مرد

مرد از زن که به شدت احساس زیبایی می‌کرد، پرسید:
ـ ببخشید، شما «شارون استون» نیستین؟
زن با عشوه گفت: نه ... ولی.
و پیش از آن‌که ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر می‌کردم. چون... زن حرفش را برید، ولی همه می‌گن خیلی شبیهشم. اینطور نیست؟

مرد قاطع گفت: نه، همه اشتباه می‌‌کنن. به خاطر این‌که «شارون استون»، زن خوشگلیه، ولی شما متأسفانه اصلا خوشگل نیستین. به همین دلیل، من فکر کردم شما نباید «شارون استون» باشین.
زن تازه فهمید که رو دست خورده، با عصبانیت فریاد کشید: بی‌شرف! مگه خودت خواهر و مادر نداری؟
مرد آرام گفت: چرا. ولی اونها هیچ‌کدوم فکر نمی‌کنن که شبیه «شارون استون» هستن.

زن همچنان معترض گفت: خب، که چی؟
مرد گفت: چون شما فکر می‌کردین که شبیه «شارون استون» هستین، خواستم از اشتباه درتون بیارم.
زن دوباره عصبی شد: برو ننه‌تو از اشتباه درآر.

مرد همچنان با خونسردی توضیح داد: عرض کردم که، والده من یه همچی تصوری راجع به خودش نداره، ولی چون شما یه همچی تصوری دارین...
زن فریاد کشید: اصلا به تو چه که من چه تصوری دارم.
و کیفش را برای هجوم به مرد بلند کرد.

مرد خود را عقب کشید و خواست که به راهش ادامه دهد.
اما زن، دست‌بردار نبود و سه، چهار نفری هم که از سر کنجکاوی جمع شده بودند، ترجیح می‌دادند دعوا ادامه پیدا کند.
یک نفر به مرد گفت: کجا؟ صبر کنین تا تکلیف معلوم بشه.

دیگری گفت: از شما بعیده آقا! آدم به این باشخصیتی! [و به کت و شلوار مرتب مرد اشاره کرد].
و سومی گفت: این خانم جای دختر شماست. قباحت داره ولله.
زن بر سر مرد که از او فاصله می‌گرفت، فریاد کشید: هرچی از دهنت دربیاد، می‌گی و بعد هم مثل گاو سرتو می‌اندازی پایین می‌ری؟

یک نفر پرسید: چی شده خانوم؟ مزاحمتون شده؟
زن همچنان که به دنبال مرد می‌دوید و سه، چهار نفر دیگر را هم به دنبال خود می‌کشید، گفت: از مزاحمت هم بدتر. مردیکه کثافت.
*****
در کلانتری پیش از آن‌که افسر نگهبان پرسشی بکند، زن گفت: جناب سروان! من از دست این آقا شاکی‌ام. به من اهانت کرده.
افسر نگهبان سرش را به سمت مرد که موهای جوگندمی‌اش را مرتب می‌کرد، چرخاند و گفت: درسته؟
مرد گفت: من فقط به ایشون گفتم که شما شبیه «شارون استون» نیستین. اگه این حرف اهانته، خب بله، اهانت کردم.

افسر نگهبان هاج‌وواج به زن نگاه می‌کرد.
زن، روسری‌اش را عقب‌تر برد، آن‌قدر که دو رشته منحنی مو بتواند مثل پرانتز صورتش را در قاب بگیرد.
افسر نگهبان نتوانست نگاهش را از زن بردارد.
زن گفت: اصلا به ایشون چه مربوطه که من شبیه کی هستم؟
افسر نگهبان به مرد گفت: اصلا به شما چه مربوطه که ایشون شبیه کی هستن؟

مرد گفت: شما اکواین؟
افسر نگهبان گفت: اکو چیه؟
مرد گفت: منظورم آمپلی فایره که صدا رو تکرار می‌کنه.
افسر نگهبان گفت: جواب سؤال منو بده.

مرد گفت: آخه من دارم تو همین جامعه زندگی می‌کنم. چطور می‌تونم نسبت به مسائل اطراف خودم بی‌تفاوت باشم. یه پیرزنی رو دیروز دیدم که فکر می‌کرد، سوفیا لورنه. آن‌قدر طول کشید تا من حالیش کنم که اینطور نیست. آخرش هم فکر کنم نشد. دیروز اتفاقا کلانتری سیزده بودیم. پیش سروان منوچهری. به خاطر همچین شکایت مشابهی.

افسر نگهبان که همچنان شق و رق نشسته بود، فاتحانه خودکاری از جیبش درآورد و برگه‌های بلند پیش رویش را مرتب کرد: پس این مزاحمت برای خانم‌ها کار هر روز شماست.
مرد گفت: نه، هر روز نه، هر وقت روبه‌رو بشم. گاهی وقت‌ها هم روزی دو بار.

البته فقط خانم‌ها نیستن. با خیلی از آقایون هم همین مشکل رو دارم. بعضی‌ها فکر می‌کنن «مارلون براندو» هستن، بعضی‌ها فکر می‌کنن «آرنولد» هستن. تازه فقط مسئله مشابهت با هنرپیشه‌ها نیست...
زن آینه کوچکی از کیفش درآورد و با دستمال کاغذی، خرده ریمل‌های زیر چشمش را پاک کرد و در حالی که آینه را در کیفش می‌گذاشت، گفت: یه مزاحم حرفه‌ای! خوب شد که به دام افتادی.

افسر نگهبان گفت: البته با درایت نیروی انتظامی و تعقیب و مراقبت خستگی‌ناپذیر بروبچه‌ها.
زن با تعجب گفت: بله؟!
افسر نگهبان گفت: خب البته ما شما رو هم از خودمون می‌دونیم.
زن با عشوه گفت: وا؟ چایی نخورده فامیل شدیم.

افسر نگهبان زهر متلک زن را ندیده گرفت و فریاد زد: آشتیانی! چایی بیار.
سربازی در را باز کرد و پاهایش را به هم کوفت: چشم جناب سروان و رفت.
مرد گفت: ببین جناب سروان! من مزاحم حرفه‌ای نیستم. فراری هم نبودم که به دام افتاده باشم. هرجا که تذکری داده‌ام، تاوانشم پرداخته‌ام، کلانتریش هم رفتم. به هیچ‌کس هم بدهکار نیستم.
افسر نگهبان به تلخی گفت: بقیه حرفها تو دادگاه.

و کاغذی پیش روی مرد گذاشت و گفت: مشخصاتتو بنویس.
مرد سریع مشخصاتش رو نوشت و کاغذ رو برگرداند. افسر نگهبان کاغذ را به زن داد و گفت: شما هم مشخصاتتونو بنویسین.
تا آشتیانی در بزند و اجازه بگیرد، پایش را بکوبد و چای‌ها را روی میز بگذارد، زن هم مشخصاتش را نوشت و کاغذ را به افسر نگهبان داد.

افسر نگهبان پس از مروری کوتاه به زن گفت: این شماره تلفن منزله؟
زن گفت: بله، خونه خودمه.
افسر نگهبان گفت: اگه ممکنه شماره موبایل رو هم بدین. شاید لازم بشه [ممکن است عده‌ای اشکال بگیرند که در سال 1356 هنوز موبایل اختراع نشده بود. اشکال وارد است. این بخش بعدا به داستان اضافه شده است].
زن خواست کاغذ را پس بگیرد که افسر نگهبان، کاغذ کوچکی را به او داد و گفت: روی همین هم بنویسین کفایت می‌کنه.

مرد گفت: منم لازمه شماره موبایل بدم؟
افسر نگهبان مکثی کرد و گفت: خب بدین، اشکال نداره.
مرد گفت: آخه من موبایل ندارم.

افسر نگهبان دندانهایش را به هم سایید: پس چرا می‌پرسی؟
مرد گفت: می‌خواستم ببینم اشکالی نداره من موبایل ندارم؟ آخه از قوانین بی‌اطلاعم، اینه که...
افسر نگهبان گفت: نه، اشکالی نداره.
و به زن گفت: علت شکایت رو چی بنویسم؟

و به جای زن، مرد جواب داد: بنویسین من به ایشون تهمت زده‌ام که شبیه «شارون استون» نیستین.
و به زن گفت: اگه اهانت دیگه‌ای به شما کرده‌ام، بگین.
زن گفت: خب این خودش یه جور مزاحمته دیگه.

مرد گفت: ولی شما به من گفتین: بی‌شرف، کثافت، گاو و حرف‌های دیگه که حالا بعد من در شکایتم مطرح می‌کنم.
زن جا خورد و گفت: خب من اون موقع عصبانی بودم.
و به افسر نگهبان گفت: حالا باید چه کار کرد؟
افسر نگهبان گفت: پرونده که تکمیل شد، می‌فرستمتون دادگاه. اونجا قاضی حکم می‌ده.

مرد پرسید: در مورد این‌که ایشون به «شارون استون» شباهت داره یا نداره قضاوت می‌کنن؟
و با خود ادامه داد: کار قاضی هم واقعا دشواره‌ ها. اگه بخواد از نزدیک بررسی کنه.
افسر نگهبان گفت: نخیر، در مورد اهانت و ایجاد مزاحمت شما قضاوت می‌کنن.
و به ساعتش نگاه کرد و گفت: ضمنا حالا دیگه وقت اداری تموم شده. شما امشب اینجا می‌مونین تا فردا صبح راهی دادگاه بشین.

مرد به زن گفت: من حالا که بیشتر دقت می‌کنم، می‌بینم در قضاوتم اشتباه کرده‌ام. شما خیلی هم بی‌شباهت به «شارون استون» نیستین.
زن گفت: واقعا می‌گین؟!

مرد گفت: واقعا. اگه این شباهت وجود نداشت، چرا من از میون این همه هنرپیشه، اسم «شارون استون» رو آوردم؟!
زن گفت: خیلی‌ها بهم می‌گن. آرزو دارم یه بار با «شارون استون» روبه‌رو بشم، ببینم خودش چی میگه.
مرد گفت: اون هم حتما به این شباهت اعتراف می‌کنه.

زن به افسر نگهبان گفت: من می‌خوام شکایتمو پس بگیرم. واقعا حوصله دادگاه و دردسر و این حرفا رو ندارم. این کاغذارو هم پاره کنین بریزین دور.

افسر نگهبان گفت: نمی‌شه. قانون وظیفه خودشو انجام می‌ده.
زن با تعجب پرسید: وقتی من از شکایتم صرف‌نظر کنم...؟
افسر نگهبان گفت: باشه. تکلیف قانون چی می‌شه؟!
مرد گفت: قانون که شماره موبایل ایشون رو داره.

افسر نگهبان نشنیده گرفت و به زن گفت: مشکله. ولی خودم یه جوری حلش می‌کنم.
مرد از جا بلند شد که برود. قبل از رفتن، رو کرد به افسر نگهبان و گفت: یه سؤالیه که از اول که آمدیم اینجا تو ذهنم موج می‌زنه، می‌شه بپرسم؟
افسرن نگهبان در حالی که کاغذها را پاره می‌‌کرد، گفت: بپرس.
مرد گفت: می‌خواستم بپرسم شما شبیه «شرلوک هلمز» نیستین؟

دختر خونه آوردن

مواد لازم برای دختر خونه آوردن در ایران:

1- سوژه:حد اقل یک عدد (ترجیحاْ باحال)

2- تیپ: به مقدار لازم

3- پول: هوار تومن

4- ماشین: یک عدد (ترجیحاْ پیکان نباشد، چون در اون صورت مجبورین خانومو برسونین منزل کرایتونم بگیرید)

5- خونه مجردی یا خالی: یک عدد... (ترجیحاْ بدون همسایه سیریش)

طرز استفاده: دختر را به خانه آورده اسکان دهید... بعد از یک پذیرایی مشتی (ترجیحاْ کاپوچینو با کلاسور اضافه!) یه کم جوک گفته و دلقک‌بازی در آورید تا موجبات شادی را برای دختر مورد نظر فراهم آورید...

سپس کمی آسمون ریسمون به هم بافته تا به او بفهمانید منظورتان از آوردن او به کلبه محقرتان تنها کمی درد دل بوده است... هم اکنون وقت آن رسیده که کمی تنقلات به میهمان خود تعارف نمایید (میوه... شیرینی... و به خصوص پسته...!) اگر با جواب نمیخورم مواجه شدید جمله زیر در بعضی مواقع کارساز دیده شده است:

«اینجا نمیخام و نمیخورم و نمیدم و از این جور حرفا نداریم عزیزم»

سپس دختر را به اتاق خود برده و برنامه از قبل پیش بینی شده را اجرا نمایید!

طرز تهیه دختر رشتی

مواد لازم :

1- رشت: به مقدار کافی!

2- دختر: 1عدد رشتی!

3- پسر: 1 عدد بچه مثبت!

4- تیپ: 2 قاشق غذاخوری!

آقاهای خیابون گرد، دقت داشته باشند که تهیه این‌نوع غذاها شامل وقت و هزینه نسبتا زیادی می‌باشد بنابراین باید یه مقداری حوصله به خرج بدن چون که این کار، کار سنگینی است و نیازمند یه مقداری تبحر و تجربه هم می‌باشد.

البته برای اینکه غذای شما خوش خوراک‌تر هم باشه شما باید یه ماشین که دیگه در پیتی‌ترین اون پرایده! گیر بیارین که خوب به هرحال هیچ غذایی بدون ادویه قابل هضم نیست!

ابتدا باید ماشین رو خوب بشورین! و ضدعفونی کنید. شیشه‌های عقب دودی! یه عروسک به دمبش ببندین! یه ضبط 1000 وات وصل کنین! یه مقدار چرت و پرت هم روی ماشین، به خصوص شیشه عقب بنویسید (البته به انگلیسی). یه عینک دودی تام کروزی! یه پیرهن با نوارهای قرمز رنگ که توی تاریکی ماشین به چشم بیاد! تنها کار اینه که کسی‌رو که نشون کردین، یه کمی تعقیبش کنین!

حالا برای اون دسته از آقایونی که کسی‌رو نشون نکرده بودن فقط کافیه که یه‌جا کمین بزنند واسه شکار آهو! و بعد از چند دقیقه خوراک آماده گذاشتن داخل فر است!

بقیه‌ی این کارها‌رو آقایون از روی غریزه و عقلی که در این مواقع فعال می‌شه‌! خودشون انجام میدن. تنها کاری که شرط لازم جوش خوردن معامله هست، وجود یک کمی تیپ می‌باشد! که این روزها این سگ همسایه‌ی ما هم بلده چه طوری این گربه‌ها رو بسازه!

(اصلا از اینا بگذریم... شما شروع کنین، خودتون کم‌کم یاد می‌گیرین!؟)

انواع برخوردهای اجتماعی بین دختر و پسر

برخوردهای مبتنی بر شناخت و احترام:
یا به عبارتی رفتار بچه مثبت وارانه! در اینگونه برخوردها طرفین کمی‌تا قسمتی عاقلند، فهم دارند، شعور دارند و الکی قوه خیال خود را به کار نمی‌برند. از پدر و مادرشان اصول محرم و نامحرم را یاد گرفته‌اند. راحت! مثل آدم زندگی‌شان را می‌کنند. سلام علیکشان را دارند، سر وقت هم پدر و مادرشان برایشان آستین بالا می‌زنند که تا دم در نیاوده‌اند سر و سامان بگیرند! و در کل آدمهای خوشحالی هستند.

برخوردهای مبتنی بر شرم افراطی:
آدم‌های دختر و پسر ندیده فول فابریک، بعضا دچار این نوع برخورد می‌شوند. سرخ و سفید می‌شوند و عرق میریزند. ضربان قلبشان بالا میرود و احتمالا شاهد بعضی علائم فیزیولوژیکی (گلاب به روتون، دیگر بقیه‌اش را نمی‌گویم) می‌شوند!
همین جا لازم است اشاره ای به مساله ماخوذ به حیا بودن بشود. از قدیم ندیم‌ها گفته‌اند که: «حیا خوب است ولی خجالتی بودن نه!» یعنی چه؟ یعنی اینکه فرد باحیا با اراده خودش کاری را انجام نمی‌دهد و در حالت خونسردی، آرامش و هوشیاری است؛ ولی آدم خجالتی، بدبخت ننه مرده، اگر بخواهد هم توانایی انجام آن کار را ندارد.
فکر نکنید که خوب است که بچه‌مان خجالتی باشدها! نه، اصلا! چون گاهی شاهد رفتارهای متناقض از افراد فوق العاده خجالتی بوده‌ایم. یعنی طرف موقع حرف زدن یک دقیقه نمی‌تواند به چشمانت نگاه کند ولی با صد نفر تلفنی، دوستی خارج از محدوده دارد!
 

برخورد دستپاچه و هیجان زده:
به علت عدم شناخت از نحوه قضاوت دیگران، باعث بوجود آمدن برخورد هیجان‌زده می‌شود. یعنی چه می‌شود؟! الان می‌گویم، یعنی دخترک یا پسرک طرف مقابلش را که می‌بیند یوهویی گمان می‌کند که ایشان یک دل نه صد دل عاسخ! او شده است که فلان لبخند را زده یا فلان کلمه را استفاده کرده است. همه اینها زیر سر نداشتن شناخت صحیح از جنس مخالف است.
نتیجه اخلاقی: آقاجان؛ نوجوانان و جوانان باید مورد محبت قرار بگیرند تا اینطوری تشنه محبت نباشند که وقتی کسی گفت دوستت دارم سر از پا نشناخته همچین بى اختیار دل از کف بدهد.

برخورد خشک و محدود:
بعضی‌ها از آن طرف پشت بام افتاده‌اند. یعنی در مقابل جنس مخالف، آنقدر کج خلقی و اخم و خشانت! به خرج می‌دهند که نگو و نپرس. همچین رفتار می‌کنند که انگار دشمن خونی خود را دیده اند. این خودش باعث ایجاد عکس‌العمل سرد از اطرافیان می‌شود و فرد خشن و خیلی قشنگ، با خودش فکر می‌کند که این عمل! آنان است نه عکس‌العمل و باعث جیرینگ شکستن قلب یخ بسته و لطمه دیدن روح گل سرخی‌اش می‌شود!

برخورد مبتنی بر پرخاشگری:
این افراد محبت صادقانه و عارفانه و بی شائبه و غیره و ذالکانه خود را به شکل پرتاب سنگ و پاشیدن اسید و داد و فریاد و نیش و کنایه به طرف مقابلشان نشان می‌دهند. اینها کسانی هستند که به پختگی اجتماعی در رفتار خود نرسیده‌اند. کلا یک چیزیشان می‌شود که این رفتار ازشان ساطع می‌شود؛ وگرنه آدم سالم که این جوری نیست!

برخورد راحت از نوع روشنفکری:
این افراد غالبا وقتی در مقابل جنس مخالف قرار می‌گیرند، با نگاه ممتد به طرف مقابل، حرفهای بی سر و ته، گاه شوخیهای بی‌مورد و البته با این شعار که او هم یک انسان است، می‌خواهند بگویند که هیچ احساس خاصی نسبت به طرف مقابل ندارند. ولی خدا می‌داند که داخلشان چه خبر است. این جماعت سعی می‌کنند به هر نحو ممکنه با عادی جلوه دادن رفتار خود، به جنس مخالف (که صد البته یک انسان است!) هر روز بیشتر از دیروز نزدیک شده و روابط حسنه‌ای را با او برقرار سازند و بعد از آن دیگر چه شود!

قانون جزوه

قانون جزوه

موجودات روی زمین (در اینجا منظور دانشجویان است) به دو دسته اصلی تقسیم میشوند.

دسته اول:

یعنی افرادی که جزوه می نویسند، به دو مجموعه پسر و دختر تقسیم میشوند.

اگر پسر باشند به 3 گروه تقسیم میشوند:

گروه 1: افرادی درسخوان (ظریفی میگفت: طیف ارزشی جامعه!) که جزوه را برای خود و رضای خدا مینویسند. تا در مطالعات درسی که هرشب به مدت چندین ساعت است، درسها را دوره کنند. این گروه مرجع خوبی برای طالبان علم و دانش هستند. متاسفانه، از آنجاییکه جزوه این افراد دائما دست به دست میچرخد و گاهی چندصد نسخه از روی آنها کپی میشود، لذا ممکن است جزوه از کیفیت لازم بیفتد و گاها خود این افراد شب امتحان جزوه‌ای برای مطالعه نداشته باشند. در این نوع جزوه‌ها ممکن است یک یا چند رنگ خودکار به کار رود. جمعیت این گروه خیلی کم است. (منبع معتبر)

گروه 2: افرادی که باز هم جزوه را برای خود نوشته و معمولا قبل از امتحانها، از آن استفاده میکنند. در این نوع جزوه‌ها معمولا یک رنگ خودکار بیشتر به کار نمیرود. جمعیت این گروه نسبتا زیاد است.

گروه 3: افرادی که در گویش عمومی جامعه به گلدیس، گلنواز، عنکفِ دختر(!)، و... شناخته میشوند. و جزوات را برای اینکه روزی به یکی از دخترها بدهند، با دقت و ظرافت تمام مینویسند. در این نوع جزوات از حداکثر رنگهای ممکن (در بعضی روایتها تا 12 رنگ!) به همراه لاک غلط‌گیری و جوهرپاک‌کن، استفاده میشود. این گروه اگر به مقصود خود نرسند ممکن است دچار افسردگی شدید شده و دیگر دانشگاه نروند! جمعیت این گروه بسیار کم است.

و اگر دختر باشند به 3 گروه تقسیم میشوند:

گروه 1: دقیقا مثل گروه 1 از دسته اول (پسر). وضعیت ظاهری این گروه از قانون دوم ترمودینامیک (این قانون میگوید: دختر یا خوشگل میشه یا درسخون!) تبعیت میکند. در فرصتی مناسب به بقیه قوانین ترمودینامیک هم پرداخته خواهد شد.

گروه 2: مثل گروه 2 از دسته اول (پسر)، با این تفاوت که اگر نویسنده از وضعیت ظاهری خوبی برخوردار باشد، حتما جزو منابع معتبر به حساب خواهد آمد. عده ای پسر هیز(حیز؟)، دائما به دنبال این گروه و جزوات آنها خواهند بود! با اینکه حتی ممکن است این جزوات با یک رنگ و روی کاغذ باطله نوشته شده باشد! اکثریت جمعیت با این گروه است.

گروه 3: برعکس گروه 3 از دسته اول (پسر)، جزوه را به این امید مینویسند که روزی یکی از پسران، از آنها جزوه طلب کند، در آنصورت جزوه را به همراه مجموعه تمرینات، سوالهای اضافی، چند کتاب کمک آموزشی، چند لبخند، کلی ادا، اشاره و هزار امید و آرزو ، میدهند. اکثر این موارد به دوستی، نوشتن چند پروژه به صورت مشترک و نهایتا تشکیل خانواده می‌انجامد!! این گروه نیز اگر در دوران دانشگاه به مقصود خود نرسند ممکن است دچار افسردگی شدید شده و ترک تحصیل نمایند! جمعیت این گروه خیلی کم است.

دسته دوم
یعنی افرادی که جزوه نمی‌نویسند، به دو مجموعه پسر و دختر تقسیم میشوند.

اگر پسر باشند به 3 گروه تقسیم میشوند.

گروه 1: جزوه برای آنها اهمیتی ندارد و مستقیما از کتابهای مربوط به درس (با اینکه سخت ترین راه است) استفاده میکنند. بدینوسیله نیازی به منت‌کشی و جستجو برای جزوات ندارند. با اینکه این افراد، در آینده خودکفا خواهند شد ولی دلیلی ندارد که حتما افرادی موفق هم بشوند. جمعیت این گروه کم است.

گروه 2: همیشه به امید یکی از گروههای 1 دسته اول هستند. مشخص است که هدف نهایی افراد این گروه همان درس خواندن است، منتها با کمی منت و جستجوی اضافه. این افراد با این زندگی وابسته و انگلی خود، ممکن است در آینده موفق شوند، ولی اگر در یک جزیره تنها باشند، روز اول خواهند مُرد! جمعیت این گروه زیاد است.

گروه 3: افرادی سودجو، فرصت طلب، نان به نرخ روز خور و شاید هم زرنگ هستند. لذا کیفیت فرد جزوه‌نویس از خود جزوه‌ها مهمتر است و در بین دختران جامعه دسته اول، به دنبال بهترینها هستند! حال ممکن است این جزوه ناقص یا خراب یا پر از اشتباه باشد ولی به کمال و کیفیت نویسنده آن می‌ارزد! اهداف نهایی این افراد بسیار است ولی مطمئنا درس جزو این اهداف نخواهد بود. از آنجاییکه این گروه به شکست در این موارد عادت کرده ، لذا هرگز از رو نخواهد رفت! جمعیت این گروه کم نیست! (متاسفانه یا خوشبختانه من جزو این گروه هستم!)

و اگر دختر باشند به 3 گروه تقسیم میشوند.

گروه 1: تقریبا مثل گروه 1 از دسته دوم (پسر)

گروه 2: تقریبا مثل گروه 2 از دسته دوم (پسر)

گروه 3: این گروه هم مثل گروه 3 از دسته دوم (پسر) هستند. با این تفاوت که معمولا اهداف شیطانی در پس پرده است و با چند لبخند، ناز، کرشمه، ادا و حرفهای دوپهلو، عقل و هوش را از گروه 1 و 2 و 3 دسته اول (پسر) میبرند. پسرها در این موارد، حتی حاضر میشوند که خودشان از جزوه کپی شده استفاده کنند و اصل جزوه را به این گروه بدهند! بیچاره به پسرهای این گروه! شب امتحان به جای درس خواندن مشغول رویا‌بافی شده و سر کلاسها هم تمام حواسشان به حرکات افراد این گروه است. و هر حرف از طرف آنها را 100 جور مختلف برداشت کرده و تفسیر میکنند! افراد این گروه معمولا در آینده موفق هستند و با استفاده از بعضی نعمتهای خدادادی به استثمار قشر رقیق الاراده(!) و ضعیف القلب(!!) میپردازند! (خدا نصیب نکنه!) جمعیت این گروه خیلی کم است.

نتیجه گیری: جزوه میتواند هم نوشته شود هم نوشته نشود. ولی منفعت جزوه ننوشتن از زحمت جزوه نوشتن خیلی بیشتر است!