هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

جواب به یک کامنت

رها جان

از اینه منو قابل دونستی و خوندی و بعد هم بر خلاف بقیه یه کمی لطف کردی و نظر دادی خیلی خیلی متشکرم .

چون میدونم که حداقل یه نفر این چیزا رو خونده !!!

بعد هم اینکه اینا داستان کامل نیست ٬ داستانک هستش که نتیجه اخلاقی اون بیشتره .

امدوارم از اونا لذت ببری ٬ بازم به من سر بزن .

موفق باشی

مراقب خودت باش

خصوصیات دانشجویان

 

ویژگی های کلی: این دختران از آن دسته دخترانی هستند که تا زمان ورود به دانشگاه با واژه ای به اسم پسر غریبه هستند و تنها وسیله نقلیه ای که سوار شده اند اتوبوس می باشد.از نظر شکل ظاهری بیشتر شبیه مردان غیرتمند و با خدا هستند!!!

خصوصیات دانشجویان دختر:
ترم 1-
اصولاً وقتی به آنها بگویید با سه حرف پ- س – ر یک کلمه معنی دار بسازید مخ آنها ERROR میدهد! چون فکر میکنند تنها دانشجوی این مملکت هستند عمراً کسی را تحویل نمیگیرند. و تا وقتی که قبل از اسمشان کلمه مهندس و دکتر را به کار نبرید جوابتان را نمی دهند! {پیشنهاد میکنم که در دختران ترم یکی (صفری) به دنبال GF نباشید چون اولاً پا نمدهند و ثانیاً اگر حتی یکی از این دختران برای دوستی پا بدهد(یکی در هر 10 میلیون سال)همه به شما به چشم یک همجنس باز نگاه خواهند کرد !} فقط برای عملیات قضای حاجت به WC می روند.طولانی ترین مسیری را که طی میکنند مسیر دانشگاه تا خانه می باشد.به پسران همکلاسی به چشم خواستگار نگاه می کنند.تمام کتب ترم اول را می خرند و با دقت جلد میگیرند.سوژه خنده دانشجویان ترم بالایی هستند. وقتی به آنها سلام میکنید به چشم یک مزاحم خیابانی به شما نگاه میکنند!(بی جنبن دیگه!!!) در فاصله بین کلاسها نان و پنیر دستپخت مادر را میل میکنند تا انرژی بگیرند!

ترم 2 –
همچنان قادر به ساختن کلمات معنی دار نمیباشند! متوجه میشوند به غیر از آنها افراد دیگری نیز به اسم دانشجو تو این مملکت هستند! به مقدار بسیار ناچیز از قطر ابروها کاسته میشودولی سیبیل جزیی از اعضای ثابت بدن می باشد.سر کلاس متوجه موجوداتی عجیب و غریب میشوند اما اسم آنها را نمی دانند.کماکان مسیر دانشگاه تا خانه بدون هیچ کم و کاستی طی میشود.نیمی از کتاب های ترم را میخرند و نیمه دیگر را از کتابخانه میگیرند.اگر به آنها سلام کنید در جواب زمزمه نامفهومی میشنوید با این مضمون:سلام علیکم ورحمة الله و برکاته! دو- سه بار از جلوی تریای دانشکده رد میشوند اما جرأت داخل شدن را ندارند!(استغفرالله)

ترم 3 -
به معنای واژه پسر پی می برند و با ماهیت آن موجودات عجیب و غریب آشنا می شوند.به این نکته حیاتی پی می برند که تنها استفاده WC قضای حاجت نیست!!!سوژه خنده پیدا می کنند.همه کتابها را از کتابخانه می گیرند و متوجه میشوند که تا 4 جلسه میتوانند سر کلاس غیبت کنند.می فهمند که شهر خیلی بزرگ است و غیر از خانه شان جاهای دیگری هم دارد! تریا دانشکده تبدیل به پاتوق آنها میشود.در جواب سلام شما میگویند سلام!

ترم 4 –
با واژه BF آشنا میشوند اما راه و رسم تور کردنش را بلد نیستند.ابروها نازک میشودو سیبیل ناپدید!در ساعت های استراحت بین کلاسها و حتی وسط کلاس ها به WC میروند!!!همیشه در دانشگاه از قسمتهای "پر پسر" عبور میکنند.شروع میکنند به پرسیدن آدرس از پسرای خوش تیپ دانشگاه!(نکته:اگر دیدید که جلوی در آموزش یه دختر ازتون آدرس آموزش رو پرسید پس: 1- دختره ترم 4 درس میخونه.2-شما خوشتیپید!.3 – یالا مخشو بزن دیگه چلمن!)
شروع میکنن به نوشتن جزوه !هر 2-3 شب یکبار به خانه میروند برای حاضری و به خاطر غر زدن های مامان بابا.(خوب پدر مادرن دیگه دلشون تنگ میشه شما به بزرگی خودتون ببخشید!) و تعویض لباس و بقیه روز ها خونه دوستشون درس میخونن!(آره جون خودت .بیچاره پدر ,مادره خبر نداره خوابگاه دخترا بغل خوابگاه پسراست!!!!) در جواب سلام شما میگویند:سلام.چطوری؟خوبی؟

ترم 5 –
یکی از این موجودات خوش خط و خال (BF ) را بدست می آورند اما چون تازه کار هستند بامبول های زیادی سرشان پیاده میشود!اصلاً سر کلاسها نمی روند و از دانشگاه فقط با WC کار دارند!چون BF دارند دیگه احدی را تحویل نمیگیرند و درست مثل ترم یک میشوند( چون این دفعه فکر میکنن فقط خودشونن که BF دارند و آسمان باز شده این پسره افتاده تو بغل اینا! =آخر بی جنبگی)کوتاهترین مسیری را که طی میکنند مسیر دانشگاه به کافی شاپ و سپس خانه میباشد.از چهره مردانه گذشته تنها خاطره ای باقی مانده است!(اینجاست که میگن مردونگی مرده!!!) به دلیل افزایش آرایشات روی صورتشون اضافه وزن می آورند و برای جبران آن از مقدار شلوار و مانتو شان کم میکنند!یک میز اختصاصی برای خودشان و BF شان در تریا دانشکده رزرو است!تابلو میشوند.کارکنان حراست دانشگاه آنها را به اسم کوچک می شناسند.سند کمیته انضباطی را به نامشان میکنند!
در جواب سلام شما (بعد از 10 دقیقه!) می گویند:اوا سلام ببخشید حواسم نبود(طرف داره عاشق میشه و حواسش یه جای دیگست....خاک بر سرت!)

ترم 6 –
خیلی تابلو میشوند!عاشق میشوند! مورد سوءاستفاده قرار میگیرند!مشروط میشوند!!!

ترم 7 –
به طرز وحشتناکی تابلو میشوند! در عشق شکست میخورند!مشروط میشوند!

ترم 8–
دوباره آدم میشوند.دیگر تابلو نیستند چون جوانان مستعد دیگری جای آنها را میگیرند(من لذت می برم میبینم این جوونا.......!)جای جای دانشگاه برایشان خاطره انگیز است.مثل بچه آدم این ترم درس میخوانند فارغ میشوند.در به در دنبال شوهر میگردند.به نگهبان جلوی در دانشگاه هم پا می دهند.

بعد از دانشگاه: ازدواج میکنند و رخت بچه میشورند

سوتی های رسانه ای

    حسینی (مجری برنامه‌ی وقت مسابقه) می‌خواست مثلا بار علمی برنامه رو بالا ببره، از یک شرکت‌کننده پرسید آیا می‌دانید مرتفع‌ترین نقطه‌ی ایران کدام شهر است؟ شرکت‌کننده جواب داد همدان و کرمانشاه (درست هم جواب داده بود) ولی در کمال ناباوری مجری گفت نخیر، مرتفع‌ترین نقطه‌ی ایران زنجانه! تا آخر برنامه هم هیچ‌کس بهش ندا نداد که این سوتی رو اصلاح کنه!
 
    آقای خیابانی، بازی ایران / کرواسی : نیمه اول :
« ... و یک ارتکاب دیگه از خطا به نفع تیم کرواسی ... »
 
    بهمن هاشمی، مجری جشنواره فیلم‌های سینمایی شبکه دو، داشت برنامه را اجرا می‌کرد که موبایلش زنگ زد؛ در کمال ناباوری گفت بینندگان عزیز مادرم زنگ زده ... موبایل را جواب داد، خوش و بش کرد و به مادرش گفت که بزن شبکه‌ی دو، من الان اونجام!
 
    چند وقت پیش مامانی بازیکن پرسپولیس اسمشو تغییر داده بود به ماهانی ... باز خیابانی گیر داده بود ... ۵۰ بارگفت: «من نمی دونم این بازیکن چرا اسمش را تغییر داده، اصلا اسم این بازیکن چیه؟!»
 
    مزدک میرزایی یک بازی از لیگ ایتالیا را گزارش می‌کرد؛ گیر داده بود به یک بازیکن و هر توپی که اون بیچاره خراب می‌کرد می‌گفت: «بله این بازیکن هیچ چیزی جز ضرر برای تیمش نداشته و باید تعویض بشه!» ولی همون بازیکن در اون بازی گل زد؛ بعد از زدن گل میرزایی گفت: «چه عجب این بازیکن یک کار مثبت کرد!»
 
    گوینده اخبار ساعت ۲ می خواست بگه وفات پدر آقای احمدی نژاد گفت: شهادت پدر آقای احمدی نژاد که سریع درست کرد. ولی معلوم بود اعصابش خورد شده و چند تا اشتباه دیگه
 

    یه دفعه توی برنامه چرا و چیه شبکه تهران آقاجون به یکی از بچه ها گفت یه شعر بخون. اونم شروع کرد به خوندن: چه خوشکل چه خوشکل شدی امشب. بعد آقاجون سریع گفت بسه دیگه.

     یه دفعه همین خانومی که اخبار اقتصادی ساعت ۷ رو میگه وسط خبر خوندن داشت گریه ش میگرفت! نمیدونم شاید با شوهرش دعواش شده بود! خلاصه یه کمی طول کشید تا رسید به یه گزارش و بعد از گزارش از «گرفتگی صدا» عذرخواهی کرد ولی دیگه تابلو بود که گرفتگی صدا نبود!

     روزنامه کیهان، روز سه شنبه ( ۲۶ ام ) تو صفحه اول نوشته بود: «زندانی گنابادی حافظ قرآن شد» بعد نوشته بود: « این هموطن خوزستانی ...» ...
خوب نکته اینه که گناباد تو خوزستان نیست، تو خراسانه!

    یه تبلیغی جدیدا تو تلویزیون نشون میده که ظاهرا مال یک شرکت آموزش کنکور به اسم " تست قرمز " ه ... خلاصه یه پسره رو نشون میده که کتابای اینا رو می خونه بعد میره سر جلسه با خیال راحت تست میزنه ...
فقط یه نکته ای هست ... این پسره فقط یه پاسخ نامه دستشه ... هیچ پرسش نامه ای وجود نداره ...!

     چند سال پیش توی یه برنامه زنده شبکه تهران احمدزاده بعد از اینکه یکی مسابقه رو برد گفت: هدیه ای به رسم امانت به شما میدیم!

     یکی دو هفته پیش این پسره (امیرمحمد) به عمو پورنگ گفته بذرا یه ماچ از لبات بگیرم و پورنگ هم سرخابی شده!

     توی اخبار سراسری بود که آقای بابان همراه همکار خانومش می‌خواست خداحافظی کنه گفت: به همراه خانومم از شما خدا فظی می کنم!

    برنامه‌ی صبح ایرانی رادیو سراسری که از ساعت ۶ و خورده ای صبح شروع میشه یک مجری خانم داره به اسم قلع ریز یا مشابه اون که یه روز، گفتند: «یک خبر جالب می‌خوام براتون بخونم، تو اینترنت می‌گشتم (!) این خبر رو دیدم که نوشته یک پیرمرد به مدت ۵۰ سال بالای درخت زندگی کرده» و بعد فرمودند که: «شوخی نیست، طرف ۵ قرن بالای درخت بوده!

آیا این رسمشه ؟

فرقون حاک رو بردار ! هیشکی نمونه بیکار !

قانون اینجا اینه ، قبل خروسا بیدار !

باید همیشه دود کنه ، دودکش کوره پز خونه

هر کسی کم کاری کنه ، اضافه کاری مهمونه

آجرپز کوچیک ما ، هش تا خزون رو دیده بود

جای گچ و تخته سیاه به خاک رس رسیده بود

قالبای چهارتتایی تو دست اون ، جا نمی شد

مثل ستاره دختری تو دنیا پیدا نمی شد

جز یه مادربزرگ پیر همدم دیگه یی نداشت

از سر صب تا بوق سگ ، آجر تو کوره ها می ذاشت

شبا توی آلونکش رؤیاهای قشنگ می دید

خواب کلاس مدره ، خواب توپ سه رنگ می دید

اما صبا تو گوش او صدای آدم بده بود

به جای زنگ مدره ، دوباره اون عربده بود :

باید همیشه دودکنه دودکش کوره پز خونه

هر کسی کم کاری کنه اضافه کاری مهمونه

یه روز سرد ، تنگه غروب ، گریه امانش رو برید

قصه ی ناتموم اون ، به برگ آخرش رسید

خسته بود از آجر و خاک ، خسته بود از خواب دروغ

کارگر قشنگ ما ، حسابی غمگین شده بود

اون قالب چهارتایی انگاری سنگین شده بود

وقتی می خواس آجرا رو تو کوره جا سازی کنه

حس کرد یکی هولش می ده می خواد با اون بازی کنه

گریه چشاش رو بسته بود آجر و پیش پاش ندید

تو کوره افتاد و یه نور تا آسمون تتق کشید

ستاره رفته آسمون با دود کوره پزخونه

اضافه کاری نداره ، از چش دنیا پنهونه

مادربزرگ! بگیر بخواب ! چه وقت بی قراریه ؟

امشب منتظر نباش ! شاید اضافه کاریه !

آی ! آدما ! گوش نکنین ! قصه ی ما کرکریه !

تو خونه راحت بخوابین! دیوارتون آجریه !

برای دوست کوچولوی من ....

 نمی دانم این چندمین بار است که دست تو را گم می کنم . شاید شایسته دست مهربان تو نیستم ...

 اما مرا کودکی تصور کن ... یا شاخه گلی تنها در سیاره ات ... کنایه های من از سر خشم نبود ...

تو عازمی و من تو را دوست می‌داشتم ...

حال که می خواهی بروی برو ... می‌دانم که روزی دوباره دست تو را خواهم یافت .. هیچ دور نیست آن زمان ..

 گاه و بیگاه چتر مرا باز کن و ببین که صورتم زیر سیلی آفتاب داغ می‌شود .... می دانم که لحظه وداع نزدیک

است .... بایست .... ! من خواهم گریست ... تو به جان من بدی روا نداشتی ...

تو خواهش قلبم را ندیده می گیری .... و خوب می دانم این منم که اسیر سیاره تو می مانم و تو سفر می کنی ...

یادت باشد وقتی به ستاره ها سفر کردی من از همینجا

برایت دست تکان خواهم داد .... زیر سایه بان یاد تو منتظر خواهم ماند زیرا که عشق هرگز نمی میرد ....