هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

داستان

شب بود
و هوا هم خیلی خوب بود! تو چله تابستون،‌ باد خنک شبانه کوهستان گونه هاشو نوازش میکرد
موهای آشفتشو با دستهاش آروم کرد و شیشه اتومبیلش رو بالا کشید که به عشق بازی باد و موهای همسفرش خاتمه بده
برای اولین بار بود که با هم همسفر شده بودن
پسرک نیم نگاهی به دخترکی که کنارش رو صندلی کمک راننده نشسته بود انداخت
چشمای قشنگشو بسته بود و تابش مهتاب روی صورت لطیفش اونو شبیه پری شهر قصه ها کرده بود
لبخند زیبایی روی لبهای خوش ترکیبش نشسته بود که حاکی از رضایت و آرامش اون بود
به سختی چشمای بی قرارش رو از صورت معشوقش گرفت و به جاده دوخت
حالا دیگه تقریبا به مقصد رسیده بودند
با ایستادن ماشین دخترک چشم عسلی هم چشماشو باز کرد و متوجه پایان عمر کوتاه سفر شد
ـ پاشو! پاشو عروسک قشنگ من
ـ پاشو دلبرکم که امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم! شاید ای جان!‌ نرسیم به فردای دگر
دخترک لبخندی زد و از ماشین پیاده شد و با هم وارد ویلا شدن
امشب اولین شب با هم بودنشون بود
اولین شبی که تا صبح با هم بودن و این همیشه بزرگترین آرزوی اونا بود
چند وقتی بود که برای با هم بودن با خانوادهاشون می جنگیدن و بعد از کلی جار و جنجال و به نتیجه نرسیدن، بالاخره دخترک راضی شد که پیشنهاد پسرک رو بپذیره و حالا اونا به دور از چشم خونواده هاشون میتونن در کنار هم باشن! حتی شده برای ۱ شب
دخترک مانتو و روسریشو در میاره و میره کنار پنجره! با اون هیکل ظریف و لوندی که داره کنار پنجره ای رو به کوهای بلند که مهتاب سعی در داخل آمدن داره چقدر هوس انگیز به نظر می رسه
و پسرک از پشت، تمام اندام عشقش رو بادقت بررسی میکنه و قند توی دلش آب میشه که بالاخره به مرادش میرسه امشب
آروم نزدیک دخترک میشه و دستاشو دور کمرش حلقه میکنه و در گوشش میگه
تو منو دیوونه خودت کردی فرشته ناجی من! عروسک من!‌ ماه من!‌ عشق من! همه زندگی من
به اندازه تمام ستارهایی که امشب تو آسمونه دوستت دارم عزیزم
و گونه های دخترک را می بوسد
دخترک هم بر می گرده و دستهاشو به گردن پسرک آویز می کنه و مجنون رویاهاشو کاملا در آغوش می گیره و میگه: منم همینطور! خیلی دوستت دارم
و آروم آروم میرن رو تخت خواب و آماده میشن تا به دور از هر حصار و مانعی سلولهای بدن همدیگه رو لمس و عطر تنشون رو با تمام وجود حس کنن
ناگهان دخترک انگار که چیزی به یادش امده باشه از رختخواب بلند میشه و دوباره میره کنار پنجره
دستی به موهای خرمایی بلندش که روی سینه هاشو پوشونده میکشه و با کمی اضطراب میگه
من میترسم عزیزم! دلم شور میزنه
پسرک که انتظار همچین حرکتی رو از دخترک نداشت بلند میشه با همون لحن آروم میگه
نترس خوشگلکم! برگرد به رختخواب! معجزه عشق همه چیزو درست میکنه
امشب دریچه ای جدید به رومون باز میشه و من و تو تبدیل به ما میشیم
این قصه و افسانه نیست عزیزم! عشق یه حقیقته! اینو مطمئن باش
نور مهتاب زیبایی خاصی به چشمان پسرک داده! چند ثانیه ای به چشمان هم خیره می مونن و بعد از چند ثانیه سکوت، دخترک که انگار چشمان پسرک جادوش کرده دوباره برمیگرده به رختخواب و اینبار خودشو در آغوش پسرک رها میکنه و چشماشو میبنده تا به اوج لذت و آرامش برسه و خودشو اینبار در نه درکنار عشقش! بلکه در وجودش ببینه و ما شدن رو تجربه کنه
حتی برای ۱ شب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد