هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

نمی بینی رفتم زیر سنگ آسیا...مردی شدم واسه خودم!!

زندگی  به طرز شدیدا محسوسی داره تبدیل میشه به چرخ آسیاب...(یاد اول سریال هانیکو افتادم..."زندگی منشوری است در حرکت دوار"...اونموقعها چیزی در باب تفکیک نور سفید توسط منشور نمیدونستم ... نمیفهمیدم منظور این جمله ها چیه... حالا که میشه فهمید...فقط اولشو یادمه... بقیه اش چی بود؟؟)  و مرد آن است که در کشاکش دهر...سنگ زیرین آسیا باشد... من عاشق این شعرم... نه بخاطر مفهمومش...بخاطر وزنش... از این مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل و... ایناش که سر در نمیارم...اما وقتی میخونی خوب تو دهن میچرخه...مرد آن است که....

آها داشتم میگفتم... شبیه چرخ آسیا شده... هی میچرخه... هی آب میاد توش...دست اونایی هم که میان آب میریزن به آسیاب ما درد نکنه... ته ماجرا هم سر و کله آردی واسه من می مونه... بدبختی اینجاست که دیگه نمیشه بگی...من این موها رو تو آسیاب سفید نکردم...اخه کردی...بس که نشستی چرخیدن چرخ رو دیدی و هیچ غلطی نکردی...هیچ کاری که دوست داشته باشی...هی وقتت رو زرتی صرف تماشای چرخش کرده باشی...همین میشه دیگه...آرد بر سر میشی...موهات هم همینطوری عین دندونات سفید میشه... بعد ادعا هم نمیتونی بکنی که با تجربه ای... ای بابا... چقدر مشکلات داره زندگی آُسیابی... تازه سرگیجه اش بماند...هی عنبیه و مردمک چشمت تو سفیدی اش میچرخه...هی میچرخه... بعد سرگیجه میگیری... تازه ممکنه چشمات چپ هم بشه...اینا رو من نمیگم ها...وجدان خفته وقتی داشتم NMR میخوندم گفت... شاید این ان ام آر خوندن یکی از مفید ترین کارهای روزگار باشه... واسه همین نمیشه گفت از خوندن اون بود که رسیدم به چرخ آسیاب... فقط تنها نکته اش اینه که یا درس رو خیلی بلد بودم که حواسم بهش نبود...یا اصلا بلد نبودم و حواسم هم بهش نبود...

 

م.ن: این وجدان خفته... تازگیها خبیث شده... مزخرف زیاد می بافه... خدا رو شکر این آسیابه خیلی هم بی خاصیت نمیچرخه... همه هنر زندگی اینه که این آسیابه رو مکانیزه اش کنی... استفاده بهینه... راندمان بالای کاری... حتی اگه علاقه ای به آسیاب کردن هم نباشه...حالا وضع ما که اینطوری نیست...خدا رو شکر شغل شریف آسیابانی به مذاقمان  ناخوش نمی آید...(قدیما وجدان حرف حساب میزد ....تازگیها من واسه وجدان باید نطق کنم در باب زندگی درست...چه جالب!!)

 

امروز رفتم واکنش رو برای بار دوم گذاشتم...بار اول جواب نداد... امیدوارم اینجا مصداق نداشته باشه این ضرب المثله که در مورد سال نکو و بهارش بود... بهرحال این دومی اگه جواب نده به من ربطی نداره...زور که نیست...این مواد نمیخوان با هم واکنش بدن... مهارتم رو به طرز وحشتناکی در زمینه آزمایشگاه از دست دادم... هم یه سری مواد سرطان زا استنشاق کردم...هم یه ماده ریخت رو دستم که بعد از ده دقیقه فهمیدم سوزش میاره شدید... بعد یادم افتاد که بد نیست زیر هود کار کنی و دستکش بپوشی... آلی چی ها...بعد دکترا... کم پیش میاد تا پیری برسن...معمولا زودتر بدرود حیات میگن... بهرحال...اینا رو گفتم... خوبی ..بدی... دیدید حلالم کنید(چرا میگن خوبی؟؟؟ خوبی که حلال کردن نداره) ... با این طرز کار کردن من به دکترا نمیرسم اصلا...

 

جک هفته: یه سوالیه مدتیه ذهن خیلی ها رو مشغول کرده...گاو حسن که نه شیر داره نه پ**** ، چه جوری شیرشو بردن هندستون؟؟!!

 

 

پ.ن: قرصامو شستم و خوردم ها... اشکال چیه پس؟؟؟

 

اطلاعات اول هفته: طبق گفته استاد محترم یکی از نشانه های آخرالزمان اینه که... مردها از دست زنها به دامنه کوههای ری شهر پناه میبرند...نمیدونم والله...اینهمه خانوما به اقصا نقاط کره خاکی از دست آقایون پناه بردن...هیچی نشد...حالا یه بار هم آقایون پناه ببرن...چی میشه مگه؟؟؟ شانس که نیست...آخرالزمان میشه....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد