هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

من ....

 ازش پرسیدم :

               چقدر دوستم داری؟

گفت :

            به اندازه شکوفه های بهاری

و چه راست می گفت؛ چون شکوفه های بهاری مهمان

دو روز بودن . . .

********************************

اگه می تونستم تو دنیا یه چیزه دیگه باشم؛ می خواستم اشک

تو باشم که تو چشات متولد شم؛ روی گونه هات زندگی کنم و

روی لبهات بمیرم

********************************

 بعد از باران به انتظار رنگین کمان به آسمان می نگرند

ولی من سایه غم و انتظار را مدتها جایگزین رنگین کمان دیدم

آفتاب می خواهم . .

تا باران مرا به رنگین کمان تبدیل کند

من تو را می خواهم . . .

********************************

 

باران نمی شوم که نگویی

                    با چه منتی خود را بر شیشه می کوبد تا پنجره را

                    باز کنم و نیم نگاهی بیندازم

ابر می شوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی و

مرا در آسمان نگاه کنی

********************************

تنهایی من به اندازه یک دریای طوفانی دلگیر است و به اندازه یک کشتی

غرق شده متروک و تنها گاهی ماهی های حادثه به سراغش می آیند؛

گل و لای سکوت بر آن نشسته و دیری نمی پاید که خواهد پوسید؛ آیا

پیدا خواهد شد تور محکمی که تنهایی مرا نجات دهد ؟!

********************************

 

برای دوست کوچولوی من

نامت را در پرانتزی می نویسم

که آن را برای همیشه خواهم بست

   سال ها بعد

   چون دری قدیمی

                    بازش می کنند

زن بر دریچه خیره مانده و مرد

                                 آرام دور می شود

 حالا قلمو را بردار

مو های زن را سفید کن

گرامافون را خاموش.

و اندوه را

در قاب هایی تاریک

از تمام دیوار ها بیاویز

 

در کشیدن تار های عنکبوت آزادی

 

 در بسته می شود

و نامت را در پرانتزی می نویسم

که آن را برای همیشه خواهم بست

 

 

سال ها بعد

چون قبری بازش می کنند

مردی                   خود کارش

 دستش

دلش

در لای یک پرانتز غمگین گیر کرده است

حالا قلمو را بر دار

آخر اما دل یکی است

بگویم اگر

چشم راستم فدای تو

لابد می گویی

چشم چپم را برای خودم نگه داشته ام

با یک چشم هم

می گذرد زندگی.

بگویم اگر

تاب می آورم هزاران عذاب را در راه تو

لابد می گویی

در راه عشق

عذاب چیست؟ اضطراب چیست؟

من قلبم را به تو داده ام

بی انصاف

دل که دو تا نیست

یکی است.

عشق

خانمی‌ از منزل‌ خارج‌ شد و در جلوی‌ در حیاط با سه‌ پیرمرد مواجه‌ شد. زن‌ گفت‌: شماها رانمی‌شناسم‌ ولی‌ باید گرسنه‌ باشید لطفا به‌ داخل‌ بیایید و چیزی‌ بخورید. پیرمردان‌ پرسیدند: آیا شوهرت‌منزل‌ است‌؟ زن‌ گفت‌: خیر، سرکار است‌. آنها گفتند: ما نمی‌توانیم‌ داخل‌ شویم‌. بعد از ظهر که‌ شوهر آن‌زن‌ به‌ خانه‌ بازگشت‌ همسرش‌ تمام‌ ماجرا را برایش‌ تعریف‌ کرد. مرد گفت‌: حالا برو به‌ آنها بگو که‌ من‌ درخانه‌ هستم‌ و آنها را دعوت‌ کن‌. سپس‌ زن‌ آنها را به‌ داخل‌ خانه‌ راهنمایی‌ کرد ولی‌ آنها گفتند: ما نمی‌توانیم‌با هم‌ داخل‌ شویم‌. زن‌ علت‌ را پرسید و یکی‌ از آنها توضیح‌ داد که‌: اسم‌ من‌ ثروت‌ است‌ و به‌ یکی‌ دیگرازدوستانش‌ اشاره‌ کرد و گفت‌ او موفقیت‌ و دیگری‌ عشق‌ است‌. حالا برو و مسئله‌ را با همسرت‌ در میان‌بگذار و تصمیم‌ بگیرید طالب‌ کدامیک‌ از ما هستید! زن‌ ماجرا را برای‌ شوهرش‌ تعریف‌ کرد. شوهر که‌بسیار خوشحال‌ شده‌ بود با هیجان‌ خاص‌ گفت‌: بیا ثروت‌ را دعوت‌ کنیم‌ و منزلمان‌ را مملو از دارایی‌نماییم‌. اما زن‌ با او مخالفت‌ کرد و گفت‌: عزیزم‌ چرا موفقیت‌ را نپذیریم‌! در این‌ میان‌ دخترشان‌ که‌ تا این‌لحظه‌ شاهد گفت‌ و گوی‌ آنها بود گفت‌: بهتر نیست‌ عشق‌ را دعوت‌ کنیم‌ و منزلمان‌ را سرشار از عشق‌کنیم‌؟ سپس‌ شوهر به‌ زن‌ نگاه‌ کرد و گفت‌: بیا به‌ حرف‌ دخترمان‌ گوش‌ دهیم‌، برو و عشق‌ را به‌ داخل‌دعوت‌ کن‌، سپس‌ زن‌ نزد پیرمردان‌ رفت‌ و پرسید کدامیک‌ از شما عشق‌ هستید؟ لطفا داخل‌ شوید ومهمان‌ ما باشید. در این‌ لحظه‌ عشق‌ برخاست‌ و قدم‌ زنان‌ به‌ طرف‌ خانه‌ راه‌ افتاد. سپس‌ آن‌ دو نفر هم‌ بلندشده‌ و وی‌ را همراهی‌ کردند. زن‌ با تعجب‌ به‌ موفقیت‌ و ثروت‌ گفت‌: من‌ فقط عشق‌ را دعوت‌ کردم‌! دراین‌ بین‌ عشق‌ گفت‌: اگر شما ثروت‌ یا موفقیت‌ را دعوت‌ می‌کردید دو نفر از ما مجبور بودند تا بیرون‌منتظر بمانند اما زمانی‌ که‌ شما عشق‌ را دعوت‌ کردید، هر جا که‌ من‌ بروم‌ آنها نیز همراه‌ من‌ می‌آیند.
هر کجا عشق‌ باشد در آنجا ثروت‌ و موفقیت‌ نیز حضور دارد

عمریست ...

عمریست غزل ســرای عشـقم

                               دیوانـــه هـر نوای عشقـم

  عمریست که می سرایم این را

                              من بوسه زن لوای عشقـم

  عمریست مسافری به صد شوق

                              در کشتـی ناخــدای عشقـم

  عمریست که افتخارم این است

                              دلــداده هــر بــلای عشقـم

  در سینـه زشـوق می نــوازم

                             من عاشق و مبتلای عشقـم

  در وسعت دشت وکوه وصحرا

                             من مشتـــــری طلای عشقـم

  ســوزد زنگــاه کـل وجـــودم

                             آتشکــــده ســــــرای عشقـم

  دل خسته ز جغـدو کرکسانم

                            من منتظــــر صــدای عشقـم

  گرچه زخمی وخسته ام ازجور

                            دنبــــال رو رضـــای عشقـم