هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

خسته ....

چرا خیره میشی توی چشمام ؟ هیچ وقت هم از رو نمیری ! گاهی وقتا انقدر به یکی خیره میشم که نگاهم کنه٬ بعد انقدر ادامه میدم تا کم بیاره و نگاهش رو برگردونه٬ ولی تو هیچ وقت کم نمیاری .

هر چند وقت یه بار باید بیایم رو به روی هم بایستیم ببینیم اشکالاتمون چیه٬ به هم بگیم و بریم... راستی چرا انقدر خسته ای ؟ چرا انقدر تو خالی شدی؟ .... یادم نبود تو هم دو هفته ای میشه که کاملا تنها شدی ... من باید جور تو رو بکشم یا تو باید جور من رو بکشی ؟ آخه دو نفر که نمیشه زندگیه یکسان داشته باشن ؟ .... صورتت کثیفه ٬‌سیاه شدی ٬ باید تمیز بشه ... توی توالت پارک که بهت گفتم موهات ریخته به هم ٬ چرا درستش نکردی ؟

این دو هفته هم تجربه ای برای خودش... اولین باره که تنهای تنها میشم .... نه .... من شش ساله که تنهای تنهام. فقط الان علنی شد. بود و نبودش زیاد فرقی هم نداره... به جز کم شدن یه عالمه سر و صدا و جیغ و داد از زندگیم و اینکه دیگه کسی نیست که گیر بده چرا انقدر درس میخونم و توی دانشگاه میمونم ... تو هم مثل من خسته ای ...

برو بخواب ... فردا هیچ کاری ندارم که بکنم ... شاید مثل امروز رفتم پیاده جاهای جدید شهر رو کشف کنم . . . از تنهایی بهتره.

نظرات 1 + ارسال نظر
شاپرک چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:00 ق.ظ

پیاده روی خوبه. به خصوص اگر به کشف هم منتهی بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد