چقدر وحشتناکه که آدم میون این همه آدمای دور و برش احساس تنهایی کنه
این حس از بچگی شاید بوده ولی الان خیلی تنهام٬ شاید تنها تر از همیشه .
همه می گن امید ٬ می گن خیلی چیزای دیگه ٬ ولی من می گم خسته شدم٬ مثل یه سفر درازی که حالا فکر می کنم بی نتیجه بود٬
یه جا خوندم که محبت هیچ وقت هدر نمی ره ٬ پس این همه که محبت کردم کجا رفت ٬ چرا اون وقتی که نیاز داشتمو نبود حس نکردم که از همون وقتا درستش کنم ٬ شاید اینقدر مست این دوستی شده بودم که حق و سهم خودمو تو این میون ندیدم .
تو کتاب خوندم این ترس ماست که شیر را درنده می کند!
راست می گه٬ زیادیم راست می گه
نه هیچ انسان دوست توست و نه هیچ انسان دشمن تو٬ فقط هر انسان معلم توست!
چی شده پسر؟!!!
هان؟!!!
فکر میکنم خدا تنهایی را به انسان می دهد تا به اون بفهمونه تنها اونه که می تونه انیس تنهایی انسان باشه!