هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

من ...

چقدر وحشتناکه که آدم میون این همه آدمای دور و برش احساس تنهایی کنه

این حس از بچگی شاید بوده ولی الان خیلی تنهام٬ شاید تنها تر از همیشه .

همه می گن امید ٬ می گن خیلی چیزای دیگه ٬ ولی من می گم خسته شدم٬ مثل یه سفر درازی که حالا فکر می کنم بی نتیجه بود٬

یه جا خوندم که محبت هیچ وقت هدر نمی ره ٬  پس این همه که محبت کردم کجا رفت ٬ چرا اون وقتی که نیاز داشتمو نبود حس نکردم که از همون وقتا درستش کنم ٬ شاید اینقدر مست این دوستی شده بودم که حق و سهم خودمو تو این میون ندیدم .

تو کتاب خوندم این ترس ماست که شیر را درنده می کند!

راست می گه٬ زیادیم راست می گه

نه  هیچ انسان دوست توست و نه هیچ انسان دشمن تو٬ فقط هر انسان معلم توست!

نظرات 2 + ارسال نظر
بارون پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:27 ق.ظ

چی شده پسر؟!!!
هان؟!!!

ریحانه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:02 ق.ظ http://blue-stars.blogsky.com

فکر میکنم خدا تنهایی را به انسان می دهد تا به اون بفهمونه تنها اونه که می تونه انیس تنهایی انسان باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد