هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

مسافر

از این مسافرت طولانی بالاخره برگشت. سفر خسته کننده‌ای بود و خیلی پرکار. دوست داشت وقتی به خانه رسید همه خانواده را ببیند. دوست داشت همه سر سفره شام دور هم جمع شوند و بعد یک چایی داغ خیلی می‌چسبید. از ذوقش نصف راه را پیاده آمده بود. ساکش روی دوشش سنگینی می‌کرد. وقتی او بالاخره به در خانه رسید انگار همه چیز آن طور که او می‌خواست نبود. جلوی در یک پارچه سیاه زده بودند و چند چراغ بالای پارچه زده شده بود که نورش اجازه نمی‌داد نوشته پارچه خوانده شود. جلوی درب خانه یک دسته گل بزرگ از گلایل سفید با روبان سیاه رنگ دیده می‌شد و یک عکس قاب شده در وسط آن دیده می‌شد. نزدیک‌تر رفت تا عکس را از نزدیک ببیند. جلو که رفت شروع کرد به خندیدن، در میان خنده چشم‌هایش پر اشک شد و خنده‌اش به گریه تبدیل شد. آن عکس، عکس خودش بود...

 

و این اتفاقیه که هر روز واسه من می افته !!!

نظرات 1 + ارسال نظر
sami جمعه 11 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:35 ب.ظ http://googooshpic.blogsky.com

salam dooste aziz
man ap kardam age sari bezani mamnoon misham

I see YOU

bye

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد