هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

موضوع انشاء : وطن

ای ماه سپید آسمانی ، الهی یه روز بیای پیشم بمانی که انشایم آغاز شود .

در وطن ِ میهن ، آدم به دنیا می آید و بزرگتر می شود و زندگی است و بودن در کنار هموطنان خیلی خوب است . پدرم می گوید من هیچ وقت کشور را ترک نمی کنم و حدوداً بسیار قاشق وطن خود می باشد و فقط یک بار چون ما خیلی اصرار کردیم حاضر شد که ترک کند و به شاب دوالعظیم و شمال رفتیم .  که خیلی خوشبخت بود و ما خیلی بازی کردیم و هی با چوب توی سر هم زدیم .

برادرم که خیلی سرباز وطن می باشد خیلی آش میخورد و نیمدانم چرا بااینکه زیاد به حمام میرود ولی بازم بوی آش میدهد که در خیابان همه به او میگویند آشخور. او همیشه می گوید که خیلی میهن دوست دارد نخصوصاً ، میهن ِ عروسکی و مگنوم . در پادگان ِ برادرم ، دوستش قاسم مامور نظافت می باشد و برادرم همیشه می گوید که هر روز همه سربازان دلاور با هم می خوانند : نه شرقی ، نه غربی ، قاسم جاروبرقی ...

صبح ها که برادرم به پادگان می رود پدرم به او گفت : پسر دقت کن که این موقع سه نفر در خیابان است . سگ ، سوپور و سرباز ... برادرم گریه کرد و می رود .

در کشورِ خود آدم ، خیلی فرهنگ است و بسیار خوب است که همه با هم دوست باشند . فامیل همساده ما که در خارج است می گوید در خارج اصلاً مثل اینجا نمی باشد و حتی اگر در خیابان در ِ آدم باز باشد ، هیچ کس نمی گوید که آقا درِت باز است ولی در کشورِ آدم ، حتی اگر باز هم نباشد همه می گویند آقا درِت بازه ... که چه بهتر !

قهرمان که در کارگاه پدرم می بود تقریباً کم کم از کارگاه رفته و در کافی گلاسه استخدام شده است که در آنجا با نوژن همدست است و کلاهبرادری . و چون قهرمان ، خارجی است و کشورش کابُل می باشد اصلاً هموطنی خوبی نمی باشد ولی با اینکه همه میدانند که او مال اینجا نیست باز هم به او میگویند همشهری و به جای بستنی به مردم هیچ چی نمی دهد که خر است ...

ما در دیروز با ماشین عمو محمدرضا به پارک رفتیم و با اتوبوس نرفتیم که خیلی بی کلاسی است و با وانت عمویم رفتیم که البته برگشتنی خیلی بیشتر کیف داد ، چونکه رفتنی همش سربالایی بود و عمویم که بنزین نداشت و گرون بود ، ما همه ی راه را هُل دادیم ولی برگشتنی همش سر پایینی بود و ما دیگر هل ندادیم و دنبال ماشین دویدیم .

این بود انشای من ...

 

نظرات 9 + ارسال نظر
بارون شنبه 9 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:07 ق.ظ http://delvapasiii.blogsky.com

این انشا ای ول داره...
باحال بود بچه!

Someone شنبه 9 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com

وای خیلی با مزه بود ...
داشتم تصور میکردم چه صحنه جالبی بوده ...
مخصوصا دویدن آخرش ....
---
من با یک واقعیت دیگه از دنیای خودم به روز هستم
---
موفق باشی

(روسه) یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:34 ب.ظ http://s-rose.blogfa.com

سلاممممممممممم وه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه و
مرسی دعوتم را قبول کردی بهم سر زدی
اهنگ وبلاگت زیباست

بارون یکشنبه 10 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:51 ب.ظ http://delvapasiii.blogsky.com

سلام قربونت بشم
نازی... الهی که همیشه عشقولانه باشید با هم!!!
چه اسم با مزه ای.. اما نه می دونم از کجا اومده و نه معنی ش رو...
خدا واست نگه ش داره و صحیح و سالم باشه
بوس بوس

بارون دوشنبه 11 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:37 ب.ظ

اا
امیر
من این رو اشتباهی واسه تو فرستادم چرا؟!!!

سعیده چهارشنبه 13 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:52 ب.ظ http://kaktoos55.blogsky.com/

سلام
قشنگ می نویسی
به منم سر بزن
با تبادل لینک موافقی؟

سعیده جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:15 ب.ظ http://kaktoos55.blogsky.com/

سلام امیر
مرسی که اومدی
مرسی به خاطر لینک
مرسی که دوباره می خوای بهم سر بزنی
با یه مطلب جدید بروزم
بای

وحیده جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:03 ب.ظ

حالا اگه گفتی « پول بهتر است یا ثروت؟ »
(-؛

ناشناس سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:29 ب.ظ

خیلی مسخره بود یک انشای خوب نتوانستید بنویسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد