به نام خداوند بقشنده مهربان
شب یلدا ، خیلی روز خوبی بود و خیلی خوشمزه است . ما در شب یلدا به خانه خاله مان رفتیم که بسیار شلوغ است و جا نیست و نجبور شدیم در راه پله ها بشینیم .
خاله فاطی و دایی اصغر و خاله آناهیتا هم آمده بودند که البته خاله آناهیتا اسمش در شناسنامه رقیه می باشد . شوهرِ خاله آناهیتا ، کامبیز است که حدوداً خیلی پولدار و مایه دار است و پراید صد و چهل و خورده ای می باشد . و بولوتوس هم دارد .
در شب یلدا ما خیلی میوه و تخمه خوردیم . من نمی توانستم تند تند تخمه بشکنم و به خاطر اینکه از بقیه کمتر نخورم ، نجبور شدم که با پوست بخورم که البته تقریباً بد هم نبود و فقط گلویم درد می کند و صدایم در نمی آید .
شوهر خاله ی بزرگم در شب یلدا برای ما فال حافظ فروخت ولی همه ی فال ها مثل هم بود ، چون فقط یکی از سر چارراه خریده بود و از رویش نوشته بود . و حافظ به همه گفته بود که مژده دارد می آید .
من خیلی قاشق هندونه می باشم ولی پدرم به جای هندونه ، برای خودش و شوهر خاله ها آب خریده بود با چیپس نیاز و جعفری .
برادرم که در سربازی بود در آن شب نگهبان پاسداری است و جایش اصلاً خالی نبود ، چون در پله ها جا نبود دیگر که چه بهتر .
پدرم و کامبیز با هم جناق شکستند و شرط بندی شدند که موقع خدافظی پدرم ، پسر کامیبز را از راه پله ها آویزان کرد و به کامبیز گفت که بچه ات را بگیر و او را ول کرد . ولی پدرم شانس نبود و کامبیز لانسسب حواسش بود و پسر خاله ام را نگرفت که یادم تو را فراموش نشود . خدا خیلی رحم کرد و پسرخاله ام فقط دچار شکستگی مغز شد و به خیر گذشت .
در آن شب خیلی خوش گذشت و الهی آمین .
این بود انشای من ...
سلام
پس چرا هنوز اپ نکردی
وبلاگ من به روز شده است
موفق باشید....شوریده
معذرت می خواهم خیلی با حال بود:))
واقعا خیلی خندیدم:))
منتظرت هستم
موفق باشید....شوریده
سلام
وبلاگ من به روز شد....و هنوز منتظر اپ زیبای شما هستیم
موفق باشید...شوریده
سلام
دیشب در خیال خویش عکس ان دلبر کشیدم
ذلت بی حد بردم و زحمت بسیار کشیدم
اول از نقشش گرفتم تا بسازم خرمنی از گل
از پریشانی چو ماری واژگون از سر کشیدم
می کشیدم چشمان شهلای خمار الود او را
مستی چشمش چو دیدم پر زمی ساغر کشیدم
می کشیدم ابروانش بر سحر بر صفحه دل
وای از این ابرو کشیدن ناگهان خنجر کشیدم
صبح شد دیدم حسرتا بر صفه دل
عکس مولایم علی حیدر کشیدم
موفق باشید......شوریده
سلام
امروز نه حال شعر گفتن ما می اید
شوریده خموش که امتحان در راه است
این دایره شعر و سخن زندان کن
زیرا که فتادن از درس بسی جانکاه است
بسیار نوشتی ز غم و جور و جفا
سودت چه دهد هر انکه نا اگاه است
بر خیز و دمی به فکر پایان ترم باش
هرکسی را چشم حقیقت خواه است
موفق باشید....شوریده
آخرش خیلی توپ بود نگرفت که بگه یادم هست !
باحال بود
خوشمان آمد