اما بریم سر ادامه ی بحث خودمون که فک می کنم از مهمترین این قضایاییه که ما تا حالا گفتیم و سعی کنید خیلی رو این قضیه کار کنید . همه ی آدما باید با هم ارتباط برقرار کنن . بیش از 85% عزیزانی که ارتباط برقرار نمی کنن ، از صحبت کردن می ترسن . از این که به چشم های طرف نگاه کنن و حرف بزنن می ترسن . اینا معمولاً تو کار های روزمره ی زندگیشون هم با حرف زدن با خانوم ها دچار مشکلن . اکثراً وقتی مثلاً یک دختر مصغرشون کنه نمی تونن از خودشون دفاع کنن (اونایی که این مورد براشون پیش اومده رو درک می کنم (چشمک)) . وقتی می خوان حرف بزنن نفسشون بریده بریده مییاد . گلوشون خشک می شه و صورتشون داغ . ضربان قلبشون هم می خواد پوست صورتشون رو بترکونه . شاید خانوم ها باورشون نشه که یه همچین آدم هایی هم وجود دارن ولی واقعاً هستند از این عزیزان . اون هم نه به مقدار کم ، خیلی زیاد . مشکل اینه که اینا باید یه مقداری به خودشون بیان ولی نمی دونن چطوری؟
اصولاً حرف زدن تنها وقتی بدون اشکاله که شما با اعتماد به نفس حرف می زنین . خیلی ها می گن ما اعتماد به نفس نداریم چه کار کنیم؟ داستان تو این زمینه زیاد گفته شده که آقا نمی دونم دائم به خودت تلقین کن که من اِلانم من چِلانم ، یا مثلاً روزی سه بار قبل از خواب به خودت بگو من کارم درسته بعد یه مدت خوب می شی . ولی واقع قضیه در این مورد خاص چیز دیگه ایه .
ببین برادر من (خواهرا کمتر براشون پیش مییاد و معمولاً همون مخاطبان برادرا هستن) بالا بری پایین بیای باید بری جلو . حالا اگه هول می شی و نمی دونم زبونت می گیره و از این چیزا باید اینایی که می گم رو خوب گوش کنی . کلاً این اعتماد به نفسه که شما می تونید بهش تکیه کنی و بری جلو .
اما حالا وقتش رسیده که سه چار تا هم از اون توصیه های ملس براتون بیام برین این هفته رو روش تمرین کنین بیاین .
فوت فووت .
اولین فاکتور رو با توجه به پیش کسوت های عزیز تو این مسیر می گم که البته الآن دیگه جواد بازیه ولی هنوز هم یکی از راههای خوبه . حتماً می گید چی ؟ مزاحم تلفنی شدن . می خندی ؟ حق داری . اون زمانی که نه آی دی کالری رو تلفنا بود نه دم و دستگاه های این زمون یکی از بهترین راههای تمرین همین حرکت بود که البته من هیچ وقت ازش خوشم نیومد . ولی کار راه انداز بودا . یعنی می تونستی کم کم راه بیفتی . خیلی خوب بود . یادش بخیر . هر چند میزان خطا توش زیاد بود . چون معمولاً شماره رو راندوم می گرفتن بعد یا باباهه بود یا داداشه یا اصلاً اون خونه دختر نداشت و خلاصه کلی خرج می انداخت رو دستمون تا مورد رو پیدا کنیم . البته بگذریم از بچه مرام هایی که مثل بعضی ها تا شماره مورد نظر رو پیدا می کردن اونو رو در دیوار کیوکس می نوشتن تا بقیه از تجربه ی اونا استفاده کنن . آقا این کار جدای از شوخی یکی از بهترین راهها برای تست اعتماد به نفسه . هیچ دلیلی نداره که فوت کنین . حرف بزنین . چه بابا چه مامان چه خود جنس هیچ فرقی نداره . مهم اون حرفه است . در هر موردی هم بود . این اولیش . اصلاً زنگ بزنین منزل یه بابایی دو ساعت احوال پرسی و از اینا بعد بگین علی جون رفتی سر کار بابا . بعد یارو می گه ما علی نداریم فلان فلان شده (که اگه یک کم از من چیزی به ارث برده باشین فحش براتون باد هواست (سیب زمینی بودن : اصل شماره ی 1)) .
چت بازاش بیان جلو :
دومین و بهترین و کم دردسر ترین و البته متنوع ترین کار برای تمرین چت کردن تو روم های یاهویه . فقط یاهو ها (من بابت این تبلیغ از یاهو پول می گیرم) . آقا خیلی جالبه . همون مزاحمت تلفنی تقریباً با کلی امکانات گسترده و کلی راحت تر از اون قبلیه . تازه هر دو طرف هم راضین . می تونید یه مدت به حرف ملت گوش کنین . بعد یه مدت هم برین رو تالک . رو تالک رفتنش مهمه . جالبه اینو بدونین که خیلی از ملتی که نمی تونن حرف بزنن از صحبت کردن تو روم ها هم وحشت دارن . خیلی مصغره است ولی هست . من بهت می گم . من این مورد رو برا چند تا از دوستان خودمم تجویز کردم و باورتون نمی شه که تاثیرش باور نکردنی بود . یعنی من خودم مونده بودم تو تاثیر این حرکت .
غرور غرور غرور = غلبه
سومین و یکی دیگه از بهترین چیزهایی که من به عمرم دیدم و تاثیرش شگرفه غروره . داداش من غرور تو این زمینه با گنده دماغ بودن خیلی فرق داره . می دونی اگه از موضع برتر بهش نیگا کنی حرف زدن برات اونقد راحت می شه که اصلاً انگار دارن آب و قاشق قاشق می ریزن تو حلقت . به خودت بگو بابا این کیلو چنده ؟ اینو خیلی روش تاکید می کنم . خیلی . موضع برتر . این که اصلاً اون می خواد با من حرف بزنه نه من . دلیلی نداره هی دنبالش چیز چیز کنم بچه پوررو رو . بیای جلو می زنم تو تُکِت ها . خیلی مهمه . تو همیشه تو حرف زدن یکی . یک .
چهارمین چیز اینه که دایره ی تعارفات و حرف های قشن قشن رو برای خودتون بیشتر کنین . هیچ کسی از این که چند تا جمله بیشتر بلد باشه ضرر نکرده . از گفتن فدای شما بشم و قربونتون برم و این داستانا نترسین آقا . کاریتون ندارن به خدا .
پنجمین چیز اینه که هول نشین . من دیدم خیلی ها رو خیلی زود دوس دارن جواب بدن . اینه که همینجوری بدون فکر یه چیزی رو می گه بعد مثل چی پشیمون می شه . این تو خیلی از احوال پرسی های روزمره هم پیش مییاد . من خودم بارها به جای خدافظی دوباره سلام کردم و بعدش گفتم حالتون خوبه . حالا بعد از دو ساعت . یا بارها تو یه مغازه بر حسب عادت وقتی داشتم مییومدم بیرون از فروشنده ی خانوم تشکر کردم و گفتم ممنون آقا با اجازه . این به خاطر سرعت بالای حرف زدن و عادت های ماست . برادر طرف تعارفت هم که می کنه جنابعالی یه چند لحظه جوابشو مرور کن بعد افاظه کن تا نشی کرکره خنده ی بچه های دو سال و نیمه .
خوشتیپی . یکی دیگه از عوامل فتیر تو اعتماد به نفسه . این کار باعث می شه غرورتون (همونی که اول گفتم) بیشتر بالا بره . خیلی مهمه که موقع حرف زدن حواستون به مثلاً کثیف بودن شلوار یا پارگی کفشتون نباشه یا بلند بودن ریش و سیبیلتون . اینا مسائلین که اگه رعایت می شدن جنگ جهانی دوم شروع نمی شد . یعنی اینقد مهمن . پس لباس خوب و تمیز بپوشین . مخ رو خوب و تمیز می زنین . می تونین خوب و تمیز هم حرف بزنین . جزئیات یه چند تا از این موارد رو تو یه بحث دیگه که اینا هم توش هستن توضیح می دم .
با نگاه به چیزای جنسی نرین جلو . شمارش از دستم در رفت . حالا هر چندی . آقا این دید باعث می شه هول شین برادر . تعارف که نداریم . اونایی هم که می رن سر اصل مطلب دو سوت این داستانایی که من الآن دارم برات می گم رو پاس کردن الان دارن مراحل اون ور خط رو میرن . آقا این دیده درسته که شاید همچین کم هم نباشه استفادش در جنابعالی . ولی وقتی می خوای حرف بزنی مرد باش . مطمئن باش چشمای آدم خیلی مسائل رو داد می زنن که بعضی از خانوم ها گوشاشون کر می شه از این صدا . اینه که مرد باش . مطمئن باش راحت تره . اگه می خوای درک کنی ببینی چقد تفاوت داره نگاه کن ببین با رفیقت (هم جنست) چقد راحت صحبت می کنی . درسته با هم خیلی فرق دارن ولی می خوام راحت بودنت رو با اون راحتی برات مثال بزنم . اینه که برای بار آخر می گم مرد باش داداش .
نفس عمیق قبل از حرف زدن طوری که طرف نبیندت ها . می دونم دل شوره چیزه بدیه . ولی یه نفس عمیق مشکلت رو حل می کنه . نفست رو با فشار از ششات بده بیرون . یه نفس جدید بگی و راحت باش . همه ی استرس هات میریزن بیرون .
یکی دیگه از راه حلّا پریدن با ملت این کاره است . دو سه تا رفیق این حالتی که پیدا کنین و تو دو تا مخ زنی باهاشون باشی کم کم روت وا می شه . تو مخ زنی ها هم فقط می تونی گوش کنی و هر از چند گاهی نیشتم وا کنی و یه خنده ی عاقل اندر سفیه حواله ی یاروها کنی .
خنده در هنگام حرف زدن همیشه نشانه ی خوش صحبت بودن و کار درستی نیست . بعضی ها خندشون زشته کمتر بخندن . یه عده هم خنده هاشون عصبی . یعنی در حالت عصب و هول هولیه که باید زور بزنن این خنده رو ببندن . همون کمتر بخندن بهتره .
تمرین . اینم آخریشه با این که امشب خیلی ملاحظتون رو کردم . آقا آیینه ، تمرین ، تمرین ، آیینه . آیینه دوس نداری ؟ با خودت . جمله هاتو آماده کن . وقتش که شد با استفاده از همون اصل فکر کردن قبل از حرف زدن برو جلو . خدایی نتیجه می گیری .
آقا تمام کردن بازی شاهزاده ی فارس 3 ، ربطش رو نمیدونم . اما چون خودم تمومش کردم گفتم شاید کار درستی باشه . راستی من 2 روزه تمومش کردم . کی رکورد منو می زنه ؟
تموم شد . خسته شدین ولی من نه . اینه که چون شما خسته شدین و خستگی گیرایی آدم رو پایین مییاره بقیش رو نمی گم . این بحث با یکی از بحث های بعدیمون مشترکات زیادی داره . خوب یادش بگیرین و خوب هم پیادش کنین . بزرگ می شین . فعلاً عزیزان . راستی از رفقا که نظر می دن ممنون . سعی می کنم بخونمشون از بس زیادن (خنده ، لپ گلی ، شوخی ، آب از لب و لُچه آویزون) . فعلاً بابایی .
امروز می خوام چگونگی مُخ زدن را به شما آموزش بدهم تا شما زودتر به دختری که دل بسته اید برسید.
البته مُخ زدن راههای فراوان و پُر پیچ و خمی دارد که بنده در این زمینه کتابی در دست چاپ دارم.
من یکی از این راهها که بارها تست شده است به شما آموزش می دهم.
این روشی که به شما یاد می دهم از 3 مرحله تشکیل شده است. که تک تک توضیح می دهم.
مرحله اول
شما باید سر راه سوژه سبز شوید و از علاقه ای که به او دارید سخن بگویید. مثلا بگویید : من خیلی از شما خوشم اومده ، اگر میشه شما هم در مورد من فکر کنید ، من منتظر جوابتون می مونم.
مرحله دوم
فردا در همان مکان قبلی منتظرش بمانید.
اگر رویت نشد
او با عدم حضورش سعی دارد به شما بگوید : ازت متنفرم.
در اینجا یک حالت دیگر هم ممکن است پیش بیاد. ممکنه او رویت بشود اما راهش را کج کند.
اگر اینها و امثال اینها پیش آمد او را فراموش کنید و از خواندن بقیه آموزش صرف نظر کنید.
اگر رویت شد
امیدوار باشید! چون او با این حضورش می خواهد بگوید به شما علاقه دارد. اما منتظر جوابی که بی صبرانه در انتظارش هستید نباشید. او مطمئنا سکوت می کند(چون دختر مورد نظر شما روز قبل به این ها فکر می کرده است...
اگر فردا بهش جواب مثبت بدم و بگم دوسش دارم پر رو میشه... بهتره فردا زیاد تحویلش نگیرم تا دوباره از من بخواد که در موردش فکر کنم... )
وقتی شما با این وضع روبرو شدید مکان را ظاهرا به حالت قهر ترک کنید.
برای حُسن ختام این مرحله به او بگویید : نگفتی نه... اما رفتارت نشون میده که جوابت منفیه!
مرحله سوم
در این مرحله شما باید خودتان را نشان دهید. در واقع باید خودتان را نشان ندهید.
شما باید چند روزی خودتان را از او پنهان کنید چون با این کار او به اشتباه خود پی می برد.
او آرزو می کند دوباره شما را ببیند و شما دوباره از او درخواست دوستی کنید و او این بار به شما جواب مثب می دهد.
مبارکتان باشد شما صاحب یک دوست دختر شدید.
اگر از این روش نتیجه نگرفتید می توانید کتاب را که تا چندی دیگر به چاپ می رسد خریداری کنید.
اما اگر توان مالی کافی برای خرید کتاب ندارید می توانید با تشریح کامل اتفاقات پیش آمده بین خودتان و دختر مورد نظرتان از بنده در خواست کمک کنید. من نیز در اسرع وقت به مشکل شما رسیدگی خواهم کرد.
بعضی از پسرها موهایشان را بلند میکنند!
بعضی از دخترها موهایشان را پسرانه کوتاه میکنند!
درخیابان:
دختر:جـــــــــووون! جیگرتــــــــــــــــو!
پسر: ایییییییییییش! گمشو!
دختر: شماره بدم زنگ میزنی؟!
پسر: واه واه ! مگه خودت برادر و پدر نداری! واسه چی مزاحم پسر مردم میشی!
در مراسم خواستگاری:
دختر: ببینین یکی از شرایط من برای ازدواج با شما اینه که نباید برین سرکار!
و یکی دیگه از چیزایی که من خیلی روش متعصبم اینه که نباید موهاتون رو نامحرم ببینه...!
در حین زندگی مشترک:
دختر: ای بابا! آقا یه چایی نمیدی بخوریم؟!
پسر: دستم بنده!... راستی امروز فری اومده بود اینجا! با جعفر اینا! من کلی خجالت کشیدم! زن فری براش پلاک جواهر خریده...
دختر: آقا جون ندارررررررررررم! چی کار کنم؟! از دیوار مردم برم بالا؟!
پسر: آخه من تا کی باید بشورم و بسابم و بپزم...
دختر:......!
مرد از زن که به شدت احساس زیبایی میکرد، پرسید: ـ ببخشید، شما «شارون استون» نیستین؟ زن با عشوه گفت: نه ... ولی. و پیش از آنکه ادامه بدهد، مرد گفت: بله، فکر میکردم. چون... زن حرفش را برید، ولی همه میگن خیلی شبیهشم. اینطور نیست؟ مرد قاطع گفت: نه، همه اشتباه میکنن. به خاطر اینکه «شارون استون»، زن خوشگلیه، ولی شما متأسفانه اصلا خوشگل نیستین. به همین دلیل، من فکر کردم شما نباید «شارون استون» باشین. زن تازه فهمید که رو دست خورده، با عصبانیت فریاد کشید: بیشرف! مگه خودت خواهر و مادر نداری؟ مرد آرام گفت: چرا. ولی اونها هیچکدوم فکر نمیکنن که شبیه «شارون استون» هستن. زن همچنان معترض گفت: خب، که چی؟ مرد گفت: چون شما فکر میکردین که شبیه «شارون استون» هستین، خواستم از اشتباه درتون بیارم. زن دوباره عصبی شد: برو ننهتو از اشتباه درآر. مرد همچنان با خونسردی توضیح داد: عرض کردم که، والده من یه همچی تصوری راجع به خودش نداره، ولی چون شما یه همچی تصوری دارین... زن فریاد کشید: اصلا به تو چه که من چه تصوری دارم. و کیفش را برای هجوم به مرد بلند کرد. مرد خود را عقب کشید و خواست که به راهش ادامه دهد. اما زن، دستبردار نبود و سه، چهار نفری هم که از سر کنجکاوی جمع شده بودند، ترجیح میدادند دعوا ادامه پیدا کند. یک نفر به مرد گفت: کجا؟ صبر کنین تا تکلیف معلوم بشه. دیگری گفت: از شما بعیده آقا! آدم به این باشخصیتی! [و به کت و شلوار مرتب مرد اشاره کرد]. و سومی گفت: این خانم جای دختر شماست. قباحت داره ولله. زن بر سر مرد که از او فاصله میگرفت، فریاد کشید: هرچی از دهنت دربیاد، میگی و بعد هم مثل گاو سرتو میاندازی پایین میری؟ یک نفر پرسید: چی شده خانوم؟ مزاحمتون شده؟ زن همچنان که به دنبال مرد میدوید و سه، چهار نفر دیگر را هم به دنبال خود میکشید، گفت: از مزاحمت هم بدتر. مردیکه کثافت. *****
در کلانتری پیش از آنکه افسر نگهبان پرسشی بکند، زن گفت: جناب سروان! من از دست این آقا شاکیام. به من اهانت کرده. افسر نگهبان سرش را به سمت مرد که موهای جوگندمیاش را مرتب میکرد، چرخاند و گفت: درسته؟ مرد گفت: من فقط به ایشون گفتم که شما شبیه «شارون استون» نیستین. اگه این حرف اهانته، خب بله، اهانت کردم. افسر نگهبان هاجوواج به زن نگاه میکرد. زن، روسریاش را عقبتر برد، آنقدر که دو رشته منحنی مو بتواند مثل پرانتز صورتش را در قاب بگیرد. افسر نگهبان نتوانست نگاهش را از زن بردارد. زن گفت: اصلا به ایشون چه مربوطه که من شبیه کی هستم؟ افسر نگهبان به مرد گفت: اصلا به شما چه مربوطه که ایشون شبیه کی هستن؟ مرد گفت: شما اکواین؟ افسر نگهبان گفت: اکو چیه؟ مرد گفت: منظورم آمپلی فایره که صدا رو تکرار میکنه. افسر نگهبان گفت: جواب سؤال منو بده. مرد گفت: آخه من دارم تو همین جامعه زندگی میکنم. چطور میتونم نسبت به مسائل اطراف خودم بیتفاوت باشم. یه پیرزنی رو دیروز دیدم که فکر میکرد، سوفیا لورنه. آنقدر طول کشید تا من حالیش کنم که اینطور نیست. آخرش هم فکر کنم نشد. دیروز اتفاقا کلانتری سیزده بودیم. پیش سروان منوچهری. به خاطر همچین شکایت مشابهی. افسر نگهبان که همچنان شق و رق نشسته بود، فاتحانه خودکاری از جیبش درآورد و برگههای بلند پیش رویش را مرتب کرد: پس این مزاحمت برای خانمها کار هر روز شماست. مرد گفت: نه، هر روز نه، هر وقت روبهرو بشم. گاهی وقتها هم روزی دو بار. البته فقط خانمها نیستن. با خیلی از آقایون هم همین مشکل رو دارم. بعضیها فکر میکنن «مارلون براندو» هستن، بعضیها فکر میکنن «آرنولد» هستن. تازه فقط مسئله مشابهت با هنرپیشهها نیست... زن آینه کوچکی از کیفش درآورد و با دستمال کاغذی، خرده ریملهای زیر چشمش را پاک کرد و در حالی که آینه را در کیفش میگذاشت، گفت: یه مزاحم حرفهای! خوب شد که به دام افتادی. افسر نگهبان گفت: البته با درایت نیروی انتظامی و تعقیب و مراقبت خستگیناپذیر بروبچهها. زن با تعجب گفت: بله؟! افسر نگهبان گفت: خب البته ما شما رو هم از خودمون میدونیم. زن با عشوه گفت: وا؟ چایی نخورده فامیل شدیم. افسر نگهبان زهر متلک زن را ندیده گرفت و فریاد زد: آشتیانی! چایی بیار. سربازی در را باز کرد و پاهایش را به هم کوفت: چشم جناب سروان و رفت. مرد گفت: ببین جناب سروان! من مزاحم حرفهای نیستم. فراری هم نبودم که به دام افتاده باشم. هرجا که تذکری دادهام، تاوانشم پرداختهام، کلانتریش هم رفتم. به هیچکس هم بدهکار نیستم. افسر نگهبان به تلخی گفت: بقیه حرفها تو دادگاه. و کاغذی پیش روی مرد گذاشت و گفت: مشخصاتتو بنویس. مرد سریع مشخصاتش رو نوشت و کاغذ رو برگرداند. افسر نگهبان کاغذ را به زن داد و گفت: شما هم مشخصاتتونو بنویسین. تا آشتیانی در بزند و اجازه بگیرد، پایش را بکوبد و چایها را روی میز بگذارد، زن هم مشخصاتش را نوشت و کاغذ را به افسر نگهبان داد. افسر نگهبان پس از مروری کوتاه به زن گفت: این شماره تلفن منزله؟ زن گفت: بله، خونه خودمه. افسر نگهبان گفت: اگه ممکنه شماره موبایل رو هم بدین. شاید لازم بشه [ممکن است عدهای اشکال بگیرند که در سال 1356 هنوز موبایل اختراع نشده بود. اشکال وارد است. این بخش بعدا به داستان اضافه شده است]. زن خواست کاغذ را پس بگیرد که افسر نگهبان، کاغذ کوچکی را به او داد و گفت: روی همین هم بنویسین کفایت میکنه. مرد گفت: منم لازمه شماره موبایل بدم؟ افسر نگهبان مکثی کرد و گفت: خب بدین، اشکال نداره. مرد گفت: آخه من موبایل ندارم. افسر نگهبان دندانهایش را به هم سایید: پس چرا میپرسی؟ مرد گفت: میخواستم ببینم اشکالی نداره من موبایل ندارم؟ آخه از قوانین بیاطلاعم، اینه که... افسر نگهبان گفت: نه، اشکالی نداره. و به زن گفت: علت شکایت رو چی بنویسم؟ و به جای زن، مرد جواب داد: بنویسین من به ایشون تهمت زدهام که شبیه «شارون استون» نیستین. و به زن گفت: اگه اهانت دیگهای به شما کردهام، بگین. زن گفت: خب این خودش یه جور مزاحمته دیگه. مرد گفت: ولی شما به من گفتین: بیشرف، کثافت، گاو و حرفهای دیگه که حالا بعد من در شکایتم مطرح میکنم. زن جا خورد و گفت: خب من اون موقع عصبانی بودم. و به افسر نگهبان گفت: حالا باید چه کار کرد؟ افسر نگهبان گفت: پرونده که تکمیل شد، میفرستمتون دادگاه. اونجا قاضی حکم میده. مرد پرسید: در مورد اینکه ایشون به «شارون استون» شباهت داره یا نداره قضاوت میکنن؟ و با خود ادامه داد: کار قاضی هم واقعا دشواره ها. اگه بخواد از نزدیک بررسی کنه. افسر نگهبان گفت: نخیر، در مورد اهانت و ایجاد مزاحمت شما قضاوت میکنن. و به ساعتش نگاه کرد و گفت: ضمنا حالا دیگه وقت اداری تموم شده. شما امشب اینجا میمونین تا فردا صبح راهی دادگاه بشین. مرد به زن گفت: من حالا که بیشتر دقت میکنم، میبینم در قضاوتم اشتباه کردهام. شما خیلی هم بیشباهت به «شارون استون» نیستین. زن گفت: واقعا میگین؟! مرد گفت: واقعا. اگه این شباهت وجود نداشت، چرا من از میون این همه هنرپیشه، اسم «شارون استون» رو آوردم؟! زن گفت: خیلیها بهم میگن. آرزو دارم یه بار با «شارون استون» روبهرو بشم، ببینم خودش چی میگه. مرد گفت: اون هم حتما به این شباهت اعتراف میکنه. زن به افسر نگهبان گفت: من میخوام شکایتمو پس بگیرم. واقعا حوصله دادگاه و دردسر و این حرفا رو ندارم. این کاغذارو هم پاره کنین بریزین دور. افسر نگهبان گفت: نمیشه. قانون وظیفه خودشو انجام میده. زن با تعجب پرسید: وقتی من از شکایتم صرفنظر کنم...؟ افسر نگهبان گفت: باشه. تکلیف قانون چی میشه؟! مرد گفت: قانون که شماره موبایل ایشون رو داره. افسر نگهبان نشنیده گرفت و به زن گفت: مشکله. ولی خودم یه جوری حلش میکنم. مرد از جا بلند شد که برود. قبل از رفتن، رو کرد به افسر نگهبان و گفت: یه سؤالیه که از اول که آمدیم اینجا تو ذهنم موج میزنه، میشه بپرسم؟ افسرن نگهبان در حالی که کاغذها را پاره میکرد، گفت: بپرس. مرد گفت: میخواستم بپرسم شما شبیه «شرلوک هلمز» نیستین؟ |