هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

من ....

 

از آدم هایی که سعی می کنند به آدم بقبولانند که آدم روشنفکره حالم به هم می خوره. به خصوص آدمایی که قیافشون از صد کیلومتری داد میزنه که : من روشنفکرم ایها الناس!

 

حرف....

در وضعیتی عاشقانه و با لحنی کاملاً عاشقانه می گه
- می خوام که دیگه با هم دوست نباشیم؛
- [با بهت] چرا؟
- این اتفاق باید دیر یا زود می افتاد !!!
مثل اینه که یه پرس چلو کباب رو بریزی تو چاه توالت،
و بگی این اتفاق باید دیر یا زود می افتاد.

پ.ن: فکر کنم وقتی دسته گوشتکوب رو بهش نشون دادم فکر کرد که چیزای دیگه ای رو می تونه جانشین من کنه ! دوباره دارم با یه فاحشه طرح دوستی می ریزم.
فاحشه ای به نام تنهایی .

--------------------------------------------------------

باید فرار کرد از جمع آدم های مذخرف؛
رفت به دستشویی،
و نفس عمیق کشید.
تحملش آسانتر است؛
به خصوص وقتی که می دانی چه بویی در انتظار توست.

---------------------------------------------------------

نظر خاصی راجع به بهشت و دوزخ ندارم.
به هر کدام که بودم،
مطمئناً دوستانی در آنجا خواهم داشت.

ژان کوکتو

روزی که داماد شدم

والا دفعه‌های قبلی اینطوری نبود. از آزمایش و این حرفها خبری نبود به خدا! ولی اینبار گفتن تا اسم آقا داماد رو صدا کردیم باید بره آزمایش ادرار و خون و غیره بده!

روی صندلی نشستم و منتظر موندم برای آزمایش اعتیاد. یه آقای قدبلند و لاغر مردنی که انگار‍ تازه از سر منقل پاشده و اومده که آزمایش اعتیاد بده، یه گالن آب گرفته بود دستش و قٌـلـٌپ قـٌلـٌپ میرفت بالا، از اینور به اونور سالن قدم میزد و زیر لب غر میزد که ای بابا! هرچی آب میخوریم "نمیاد که نمیاد"‌!

بعد از ده دقیقه‌ صدام کردن و من هم رفتم به سوی "دستشویی برادران". آقای "مسئول نظارت بر امور جیش(!)" اونجا روی چهارپایه نشسته بود. تا من رو دید لبخندی زد و گفت: " آقای داماد! مبارک باشه ایشالله!". بوی تند دستشوئی داشت خفه‌ام میکرد. به زور لبخندی زدم و تشکر کردم. یه لیوان یکبار مصرف (خالی) بهم تعارف کرد تا پر تحویلش بدم! زیر چشمی‌ نگاهی کرد و گفت: "شیرینی ما هم فراموش نشه!"‌. یه دستم لیوان و سایر مخلفات(!) بود، با اون یکی دستم 500 تومن از جیبم درآوردم و به طرف دادم.

بعد گفتن صداتون میکنیم برای آزمایش خون. صدام که کردن، رفتم توی یه اتاق دیگه. خانوم دکتر لبخندی زد و گفت: "به‌به! چه آقا دوماد خوش‌تیپی! مبارک باشه!". سوزن آمپول رو تا اونجا که میرفت فرو کرد توی رگ من بدبخت و گفت:" البته شیرینی ما فراموش نشه‌ها!"‌. یه دستم به پنبه الکل روی بازوم بود، با اون یکی دستم 500 تومن از جیبم درآوردم و به خانوم دکتره دادم.

از اتاق آزمایش خون که اومدم بیرون همون آقا لاغره رو دیدم که داشت با مسئولین اونجا جر و بحث میکرد که: "آقا باور بفرمائید هرچی آب میخورم نمیاد! میشه من برم فردا بیام برای آزمایش"؟؟

گفتن کلاس معارفه و آموزش قبل از ازدواج تشکیل میشه، باید بریم دو تا کتاب تهیه کنیم و بریم سر کلاس تا آموزش ببینیم! یه خانومه بود که کتابهای درسی(!) رو توزیع میکرد، لبخندی زد و گفت: "مبارک باشه آقای دوماد!"‌. دو تا کتاب آموزشی رو بهم داد و گفت: "البته شیرینی ما هم فراموش نشه!". یه دستم به کتابها بود، با دست اون یکی دستم 500 تومن از جیبم درآوردم و به دختره دادم.

همراه با بقیه آقا دومادها سر کلاس توجیهی که رفتیم، آقای دکتر با یه فیلم ویدئویی وارد اتاق شد. گفت آقایون دومادها خسته نباشید! یه سری آموزشهای قبل از ازدواج هست، البه شماها ماشالله همتون خودتون واردین!، یه جعبه هم اونجا رو اون میزه، شیرینی هاتون فراموش نشه!!" ، فیلم رو گذاشتو و خودش بدو بدو از اتاق خارج شد!

و اما این فیلم خودش ماجرائی داشت! اولش که از همون اولین روز خلقت شروع کرد!:

"..و خداوند زمین را از دو جنس نر و ماده آفرید..."!

دو تا مرغابی نشون داد که احتمالا نر و ماده بودن و توی ‌برکه داشتن با هم شنا میکردن. دو تا میمون نشون داد که توی جنگل از این شاخه به اون شاخه می‌پریدن و جیغ جیغ میکردن! یه روباه نشون داد با دوتا بچه روباه که باباشون احتمالا رفته بود اداره‌(!) یا دنبال شکار یه لقمه نون حلال برای زن و بچه‌اش. دو تا مرغ عشق نشون داد که داشتن نوکهاشون رو به هم میمالیدن و درگوش هم شماره تلفن رد و بدل میکردن و منکرات انداخته بودشون تو قفس! خلاصه یه 5 دقیقه‌ای رازبقا نشون داد، بعد یهو دوربین یه شات گرفت از میدون امام حسین و صف اتوبوس خط تهرانپارس و برادران و خواهرانی که غیورانه مثل مور و ملخ (همون راز بقاهه!)‌ توی همدیگه میلولیدن! خلاصه دیگه کاملا بهمون ثابت شد که زمین از دو جنس نر و ماده آفریده شده!

بعد یه آقا دکتر مهربونی رو نشون داد که اومده بود و توصیه‌های ایمنی میداد! میگفت میخواین زنتون رو ماچ کنین سعی کنین قبلش حموم برین که تنتون بوی عرق نده، دندوناتون رو مسواک بزنین، موهاتون رو قشنگ شونه کنید. گفت خانومها هم باید یاد بگیرن که تا شوهرشون میاد خونه آب دستشونه بزارن زمین و برن یه لیوان آب خنک برای شوهرشون بیارن! لباس آراسته بپوشن و با آغوشی باز از همسرشون پذیرایی کنن. یه آقای روحانی هم نشون داد که اومد و اون هم همین رو گفت. گفت که اگر خانوم خانه "با آغوش باز" باشد این از هر عبادتی بهتره. بعد باز دوباره آقای دکتر اومد که بگه مسواک نشه فراموش! بعد گفت: اگه شوهر اومد خونه و دید زنش حال نداره که برن خونه آقا ناصر اینها، بنده خدا رو زور نکنه که پاشو بریم پاشو بریم. بعد گفت که باید به همسر خود احترام بگذاریم و براشون گل بخریم و از زحمات و زرشک پلوهائی که برای ما می‌پزن تشکر کنیم. بعد دوباره آقای روحانی اومدن و گفتند که: آن روزِی که رفتار شوهر با همسر از روی مهر و محبت نباشد، همانا آنروز بر زن و شوهر حرام است. به همسران خود احترام بگذازید همانگونه که امام حسین به همسر خویش احترام عمیق میگذاشتند."

بعد بهمون یاد دادن که چگونه سر صحبت را آغاز کنیم! یک نمایش نشون دادن با یک آهنگ زمینه رومانتیک. یه میز گرد بود یه دختره اونطرف نشسته بود، یه پسره از این طرف اومد با یه شاخه گل رز! شاخه گل رو گذاشت روی میز و اینطرف میز نشست. بعد هر دوتاشون خندیدن و عشوه اومدن! لبهاشون تکون میخورد (یعنی داشتن با هم حرف میزدن!)‌ آهنگ رومانتیک هنوز بود! بعد تصویر آروم آروم رفت و دوباره اومد. اینبار میز هنوز بود، گل هنوز بود، آهنگ رومانتیک هنوز بود، ولی اینور و اونور میز کسی نبود!!! بعد دوباره آقای روحانی اومد و گفت: دیدین بهتون گفتم با همسر خود مهربون باشین بد نمی‌بینین؟؟!" خلاصه کلی آموزش دیدیم، با چیزهای دیگه!

و ما از اون به بعد در کنار همسرمون به خوبی و خوشی زندگی کردیم!

انشالله خدا نصیب همه کنه که ازدواج کنن! هیچی نداشته باشه، حداقل این حسن رو داره که میرین سر این کلاسها و یه خورده میخندین!

دانشگاه و سینما

دانشجوی تازه وارد : هالوی خوش شانس

دانشجویان ساکن خوابگاه : جنگجویان کوهستان

دانشجویان پرسر و صدا = گروه لیانشانپو

دانشجوی پزشکی : به خاطر یک مشت دلار

خانواده دانشجویان : بینوایان

دانشجوی مدل رپی : الو، الو، من جوجوام

انتخاب درس افتاده : زخم کهنه

اولین امتحان : جدال با سرنوشت

مراقبین امتحان : سایه عقاب

تقلب : عملیات سری

روز دریافت کارنامه : روز واقعه

اعتراض دانشجو : بایکوت

اعتراض برای کیفیت غذا : می خواهم زنده بمانم

دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در آمد

آینده تحصیل کرده : دست فروش

رئیس دانشگاه : مرد نامرئی

استاد راهنما : گمشده

دانشجویی که تغییر رشته داده : بازنده

سرویس دانشگاه : اتوبوسی بسوی مرگ

کتابخانه دانشگاه : خانه عنکبوتان

ژتون فروشی : آژانس شیشه ای

علت نیافتن بعضی از دانشجویان : رابطه پنهان

التماس برای نمره : اشک کوسه

سوار شدن به اتوبوس : یورش

ترم آخر : بوی خوش زندگی

تصویه حساب : خط پایان

عمر دانشجو : بر باد رفته

مسئول خوابگاه : کاراگاه گجت

ادامه تحصیل تا دکترا : دیدار در استانبول

 

 

هزار و سیصد و هشتاد و سه

هزار و سیصد و هشتاد و سه ، یادت هست؟!

گریز من و تو از این حصار ، یادت هست؟!

نگاه سرد تو در گرمی دلم می سوخت

کنار پنجره ای بی غبار ، یادت هست؟!

 

گذشته بودی از این قصه های تکراری

به اسب چوبی دوران  ، سوار یادت هست؟!

منم که مست و تهی بودم از همین تکرار

تو طعم آن می بی اعتبار ، یادت هست؟!

 

درون چشم تو راز دلت نمایان بود

هنوز شور و نشاط قرار ، یادت هست؟!

به بوسه های قدیمی دوباره رو کردیم

هزار بوسه بر انگشت یار ، یادت هست؟!

 

من و تو میوه ی ممنوعه لب به لب خوردیم!

بگو که دلهره ی انتظار یادت هست؟!

تمام بد نظران را به سجده آوردیم –

- تو ماه سوم بعد از بهار یادت هست؟!!