بازهم میخواهم بنویسم اما از کجا و از چه چیزی نمی دانم .
می ترسم از نوشتن اما چرایش را نمی دانم .
او دقیقه ای عشقش را به نمایش میگذارد و دقیقه ای زندگیش را...
همیشه د رجستجوی کسی بودم که چون باران درکم کند
و چون اب جاری...
اینک تو را یافتم اما .........
تو را یافتم بی انکه در تقدیر و سرنوشتم جایی داشته باشی،
تو را یافتم بی انکه در لحظه لحظه زندگیم تو را داشته باشم ،
زمانی خسته شده بودم از نیرنگ و ریا تا تو را یافتم .........
تو همانی که پس از مدتها در بین اهالی زمین به صداقتت ایمان
اوردم و به یکرنگیت اعتقاد .
بااینکه می دانم نیستی نقش سرنوشتم، اما باز هم
سعی کردم دوستت بدارم؛
با انکه می دانم دلت در هوای دیگری پر می کشد اما باز هم سعی کردم
علاقه ام را در بازار عشقت و زندگیت به حراج گذارم .
اینرا خوب می دانم که این راه نیزمثل همان راههایی است که قبلا با درد
و عذاب طی شده است اما نمیدانم چرا باز هم دوست دارم بی پروا در
این راه قدم نهم و تا اخر راه، بار و توشه ر نج و عذاب را به
تنهایی بر دوشم حمل کنم.
تو راحت گفتی عشقت دیگری است و من چه سخت درزیر بار گران
این حرف تنها سکوت کردم،
تو چه راحت از او گفتی و من چه سخت در نهایت تواضع
سر فرود اوردم و گذاشتم باری دیگر چشمانم پر از اشک حسرت شود.
تو را یافتم اما بی انکه دوستم داشته باشی ،
تو را یافتم اما بی انکه تعلق خاطری نسبت به من داشته باشی ،
مدتها در جستجوی کسی بودم همسان تو............
حال که تو را یافتم قسمت من نیستی.
در وصف انکه نباید بگویم که دوستش دارم چون بی شک برای همیشه
حتی برای مدت کوتاه دوستی نیز او را از دست خواهم داد ...
خودم:
نگاه های بابام یواش یواش داره میره رو اعصابم.هی میخوام بهش بگم به تو ربطی نداره من میخوام چه طوری زندگی کنم.دیگه تو سنیم که میخوام زندگی خودمو داشته باشم.تفکرات تو ومن زمین تا آسمون باهم فرق دارن.تفکرات تو قدیمین،متحجرن،مسخرن.
من:
احترام پدرت رو نگه دار.لازم نیست برای نشون دادن این تفاوتها دادو بیداد کنی.پدرت برات زیاد زحمت کشیده.هنوزم ساپورتت میکنه.اون تو رو دوست داره.فقط ممکنه اشتباه عمل کنه.این دلیل نمیشه که میخواد تورو بچزونه.اون هم تفکرات خودشو داره که به همین راحتی عوض نمیشن.به تفکر اون احترام بزار.یادت باشه اون هم میتونه در مورد تفکرات تو همین حرفا رو بزنه.تفکر تو از نظر هر کس دیگه ای مسخره میتونه باشه.همه آدمها با هم تفاوت دیدگاه و تفکر دارن.شاید دو نفر پیدا کنی که خیلی شبیه هم باشن ولی کاملا نمیتونن شبیه باشن.
خودم:
دوست دارم سرش داد بزنم.هر چی عصبانیته سرش خالی کنم.بهش بگم تو خیلی بدی.برو با همون رفیقات خوش باش.
من:
سعی کن درکش کنی.اون الان تو موقعیتی نیست که بهش گیر بدی.مگه حال و روزشو نمیبینی.خودتو بزار جای اون.دوست داشتی خودت تو همچین موقعیتی بودی یکی بهت گیر میداد.بهش وقت بده.زمان خودش همه چیزو درست میکنه.
خودم:
ای بابا پس من چی؟چرا هیچکی خودشو جای من نمیزاره؟
کاش کسی بیایید... کاش کسی بیایید که از هجرت هیاهو بگوید ازسکوت... دانه های کبود و خشک خاک را رنگ سبز بزند ای کاش کسی بیاید که آبی باشد مثل دریا آشنا مثل رویا کسی که ندیده باشم نه به چشم، نه به خواب، نه به رویا کسی که مثل تو باشد ساده، باران خورده و خیس و من سالهاست به انتظار آمدن او لحظه های سرد و ساکت روزگارم را حتی با باران هم قسمت نمی کنم....