مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آن ها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند .
زن جوان : یواش برو من می ترسم.
مرد جوان : نه ، این جوری خیلی بهتره .
زن جوان : خواهش می کنم ، من خیلی می ترسم .
مرد جوان : خوب ، اما اول باید بگویی که دوستم داری .
زن جوان : دوستت دارم ، حالا می شه یواشتر برونی .
مرد جوان : مرا محکم بگیر.
زن جوان : خوب ، حالا می شه یواشتر بری .
مرد جوان : باشه به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرخودت بگذاری ، آخه نمی تونم راحت برونم . اذیتم می کنه .
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود . برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید . در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد ، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت .
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود . پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.
دمی می آید و بازدمی می رود . اما زندگی چیزی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که عشق پا به صحنه می گذارد . .
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دخترِ زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی.
مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگینترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه. دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین میکوبید، خرخر میکرد و وقتی او رو دید، آب دهانش جاری شد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه.
برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..
زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه. بهره گیری از بعضی هاش ساده ست، بعضی هاش مشکل. اما زمانی که بهشون اجازه میدیم رد بشوند و بگذرند (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه موجود نباشند. برای همین، همیشه اولین شانس رو بچسب!
سه روزه که دچار یه پریود روحی شدید شدم، این هم حالت عجیبیه. تو جمع هستی، ادای خندیدن رو در میاری ولی واقعاً نمیخندی، خودتو مشتاق شنیدن حرفهای طرف مقابل نشون میدی، ولی اصلاً حواست نیست. بدتر از اون میری یه جای دنج و خلوت پیدا میکنی ولی هرچی فکر میکنی نمیفهمی چه مرگته. نه مشکل اقتصادی حادی داری نه درد و مرضی، نه خونواده مشکلی دارن نه ..... حالت از خودت بهم میخوره، هی تو قفسه کتابها دنبال کتابهای روانشناسی میگردی و هر چی بیشتر میخونی کمتر یه تطابق بین خودت و نوشته ها پیدا میکنی، چیزعجیبیه. بدتر از اون نمیدونی چکار باید کنی، ولی یه چیزو مطمئنی که باید یه کاری بکنی. هر جا میری جسمت اونجاست و روحت یه جای دیگه. بدبختی نمیدونی اونجا که فکر و روحت رفته اصلاً کجاست، فکرت کاملاً مشغوله ولی نمیدونی به چی فکر میکنه.
یاد اون روزها بخیرکه ورداشتن یواشکی ماشین بابامون و سوار کردن بچه ها و دور زدن با اونا، یه روز تعطیلی، یه خونه خالی، یه نمره خوب یا بد، اشاره و نگاه بعضیها تو کوچه و خیابون یا حتی یه ترک رو دیوار بهونهای میشد برای تحریک احساسات ودر نهایت کلی مسخرهبازی و خنده. اما حالا چی این همه بهونه و امکانات برای خندیدن و لذت بردن از زندگی اما در عوض یه بیتفاوتی آشکار و آزاردهنده. نه چیزی شادمون میکنه نه چیزی ناراحت، لامصب عجب حس بدیه، هر کاری هم میکنی عوض شه، نمیشه!
بعضی وقتها به این نتیجه میرسی که بری سفر یا پیش دوستهائی که خیلی باهاشون راحتی ولی تا میری مرضت میگیره که زودتر برگردی خونه و یا از دوستهات جداشی و بازم تنها بشی. نمیدونم شاید تو فکرم ویروس افتاده مثل اونوقتی که کامپیوترم ویروس داشت و چراغ هاردش دائم روشن بود ولی عملاً هیچ کاری نمیکرد، یا شبیه اونوقتهائی که هنگ میکنه و... ای کاش فکر آدمها هم ویروسکش داشت یا یه دکمه ریست، وای چقدر خوب میشد. امروز هم میخوام برم یه جای دنج پیدا کنم و هی فکر کنم چه کاری باید انجام بدم که زودتر اونو شروع کنم. ای وای چه حسرتی داره بیخیال بودن و خندیدن از ته قلب، وای خدا چه حسودیم میشه به آدمهائی که با وجود مشکلاتشون از ته دل برای یه جوک و sms کلی میخندن، دیوونه دیدن این لحظههام. ای خدا کاش میشد زمان به عقب برگرده اونوقت ........
This section of Search Engine Watch shows how search engines are performing in various areas.
دیروز آدم هایی را دیدم که نماز باران میخواندند و در کنار سجادههایشان چتر نهاده بودند!!
انسانهایی را دیدم که آرزوی باران کردند اما با باریدنش همه در خانههایشان پناه گرفتند ، مبادا لباسهای اتوکشیده شان خیس شود، مبادا قطرات باران آرایش موهایشان را به هم بریزد!!
دیروز مردان و زنانی را دیدم، که چترهای زیبایشان را بالای سر گرفته بودند و به سرعت به سوی خانه هایشان روان بودند...
روزنامه فروشی را دیدم که به سرعت روی روزنامههایش را با پلاستیک می پوشاند و آرزو میکرد تا باران هر چه زودتر بند بیاید...
و کودکانی را دیدم که در زیر باران می دویدند، میخندیدند، بازی میکردند، از لاخ لاخ موهایشان قطرات باران میچکید، از شادی دستهایشان را باز میکردند سر به سوی آسمان بلند میکردند، میچرخیدند و میرقصیدند...
زوج جوانی را دیدم که از اتومبیلشان پیاده شدند تا در زیر باران قدم بزنند و رانندگانی را دیدم که به سرعت میراندند و با نگاهی ترحم آمیز آن دو را مینگریستند و برایشان آرزوی ماشین میکردند...
و آن دو نیز، شاید دلشان به حال آن رانندگان میسوخت که هیچگاه لذت خیس شدن زیر باران را نخواهند چشید...
جوانی را دیدم که از شرم اشک ریختن، در زیر باران میگریست. بیچاره به یقین از چشمان سرخش غافل مانده بود...
عجب نعمتی است این باران، وقتی هوای دلت ابری است آرزوی باران میکنی که ببارد تا قطرات اشکت در انبوه قطراتش گم شود...
آری! باران برای بعضی نعمت است و برای بعضی نقمت، عدهای تمنای باران میکنند تا از خشکسالی نمیرند، دسته ای در آرزوی بارانند تا هوای شهرشان پاکیزه شود، بعضی...
چتر برای اینان است که بکار میآید...
اما بعضی همچون کودکان با باران زندگی میکنند، شادی میکنند، بعضی سر بر شانه های باران میگذارند و میگریند، دسته ای لذت خیس شدن زیر باران را با هیچ چیز عوض نمیکنند...
اینان کسانی هستند که چتر برایشان وسیله ای است، مزاحم!!
حکایت غریبی است این حکایت باران و چتر.
انگار که آدمی را، حتی با باران هم میآزمایند!!
راستی ! در جاده زندگی، باران چقدر تعیین کننده است؟!!
باید آهسته تر رفت، تاملی باید...
این باران است که می بارد، به چتر نیازی داری یا نه؟!!!
هر وقت باران می بارد یادت باشد که:
در هنگام بارندگی جاده لغزنده است، احتیاط کنید.