هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

تحول ..... !

 

بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است : « کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم . بعد ها انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم ، شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم!!! »

یرای تو ....

سلام الهه نازم.

روزهای با تو بودن چه کوتاه بود. الان که پیشت نیستم قلبم تا اعماق وجودم ترک برداشته٬ که فکر نکنم با اومدنت هم خوب بشه. هیچی نمی تواند این قلب ترک برداشته را خوب کند. روزا الان چه دیر می گذرن. روزای با تو بودن چه زود گذشتن.همش انتظار ٬تا کی نمی دونم. تو رفتی از پیشم. من باید این رفتنو باور داشته باشم. ای کاش می دونستم دیگه بهم فکر میکنی و یا اصلا منی تو زندگیت بوده که بهش فکر کنی. بذار یک چیزو اعتراف کنم من ازته دلم ازت خجالت میکشم نمی تونم تو روی ماهت نگاه کنم. چون نتونستم برای رسیدن به تو مبارزه کنم. و تا قیامت عشق من به تو پایداره و بیشتر تر از روز قبله. الان که پیشم نیستی دارم دیونه میشم من که فقط اونو می پرستم. کعبه عشقم فقط اون بود پس چرا تا ابد واسم نموند؟

درسته ٬ تو منو تنها گذاشتی ٬ ولی من تا آخر عمرم با یاد و خاطراتت سر میکنم. و تو هنوز اول گرداب سرنوشتی و با افتخار این گرداب شوم را طی کن. تو خوشبختی خوشبخترم میشی ولی من اسیر سرنوشتم و تو گرداب تباهی سرنوشت دارم جون میدم .

تو باید راه خودت را بری .  برایت دعا میکنم تا مثل من نشی.  می خوام گریه کنم اگه اشکی باقی مونده باشه. منو ببخش . 

 گل قشنگم ٬ گلدون خوبی برایت نبودم .

تو اول راه زندگیت سر راهت سبز شدم سربار غمهای تو شده ام . تو خودت به اندازه کافی دلت از دنیا گرفته بود و من هم به جای اینکه مرهمی برایت باشم بلایی برایت شده بودم.

الان برو راحت باش .  زندگی کن .  دیگه منی نیست که ناراحتت کنه. آخه چرا؟ 

  من دوستت دارم.آخه من دیونه دردمو به کی بگم....

بی تو بودن ....

درسته سرنوشت شوم نزاشت پیش هم باشیم ولی چشمای قشنگت همه جا همراه منه وانگار دارند منو نگاه میکنند با تو بودن آرزویی بیش نبود. ولی نه من بهت میرسم اگه صدسال دیگه باشه ویا اگه یک روز از زندگیم باقی مانده باشد. همش می خوام به خودم امید بدم ولی چه امیدی دیگه خسته شدم از بس انتظار کشیدم. آخرش هم هیچی تو رفتی واسه همیشه.آخه چرا هیچ کس به دادمون نمی رسه و باید در بغض سکوت بشکنیم ای خدا کمکم کن تا کی چشم انتظاری تا کی منتظر معجزه باشم؟ آخه گناه من چیه؟نمی دونم چرا هنوز تو کما هستم و باور ندارم اون رفته واسه همیشه. عشق فقط عشق به اون در وجودم نهفته ولی ای کاش عشقمون غنچه می موند واین جوری پر پر نمیشد. حس زندگی ازم گرفته شده وخسته شدم از بیهوده زیستن نمی دونم من کیم؟ ودنبال چی می گردم؟ نه میدونم تو این دنیا در پی یکی بودم که دوستم داشته باشه ولی چه دیر همسفرش شدم. خوب خدایا این همه دربه دری واسه چیه؟ خوب راحتم کن٬ من چیزی ازم نمونده همین نفسه که برایم باقی مونده که اونم ازم بگیر تا راحت شم...

حسنک کجایی؟!!!

گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله  درد سر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .کبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او حوصله ی مهمان ندارد.او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیکر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.

من باختم.......

 من باختم.

  عشقم احساسم زندگیم

  و هرچه فکر میکردم دارم

  ولی هیچ وقت نداشتم.

  تو را نمیدانم

  توجیحت را نمیخواهم

  دنبال بهانه نگرد

  دیگر با تو نمی مانم.

  در هیاهوی غربت خیابانها

  به دنبال نگاه آشنای تو میگشتم

  اما ندیدمت

  ندیدمت

  تا به ناگاه دستان غریبه ای را در دستانت دیدم.

  آری...

  دیدم اویی که همه هستی من بود

  در لحظه دیدار من

  دست در دستان دیگری داشت.

  میگذرم از هرچه با من کردی

  تو نیز بگذر از من

  که دیگر دلم برای دیدنت پر نمیکشد

  که دیگر احساسم مرد.

  بگذر که دیگر توان نگاه به چشمانت را ندارم

  برو که دیگر نمیخواهم با تو بمانم.

  تنها بودم آمدی اما اینک غریب و بیکسم که رفتی.

  آمدنت برایم پر از شادی بود

  سلامت را از خاطر نمیبرم

  اما میخواهم من بدرودت بگویم.

  برو که دیگر هیچ ندارم که تقدیمت کنم

  آنچه داشتم تقدیم تو شد

  آنچه نداشتم برایم باقی ماند.

  تاریکی شبها مال من

  روشنای خورشید مال تو.

  اما برو برو و دیگر نگو که:

  دوستم داری

  مرا میفهمی.

  مرا رها کن

  رها کن تا بروم

  من بال پرواز نمیخواهم

  همپای راه نمیخواهم

  دوست خوب نمیخواهم

  مرحم زخم نمیخواهم

  شانه درد نمیخواهم.

  میدانستم میروی

  میدانستم آخر قصه همیشه پایان تاریکی نیست.

  همیشه شاهزاده قصه ها مهربان نبود

  که تو مهربان باشی

  وفادار نبود

  که تو وفا کنی.

  بدون تو هم خورشید میتابد

  مهتاب میاید

  باران میبارد.

  رفتن تو پایان من نیست

  مرگ من نیست.

  میخواهم بمانم

  بمانم اما این بار بدون اویی

  که در آنی همه هستیم برد.

  تصور میکنم دنیای بدون تو را

  میخواهم تصورم برایم بماند و بدرخشد.

  نگاهم رنگ ندارد

  اما چشمانم فروغ دارد

  حوری بهشتی نبودم

  اما عاشقت بودم

  پای لحظه لحظه های شبهای بیکسیت بودم.

  زود فراموش شدم

  در تنهاییم تو تنهاتر رهایم کردی.

  توجیحت را نمیخواهم

  بودنت را نمیخواهم.

  برای همیشه خدا نگهدارت.

     تقدیم به تویی که برایت از همه چیز گذشتم......

بر گرفته از بلاگ موفقیت توفیق بندگی خداست ( آتنا )