هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

حوصله ...

بازرگانی موفق قبل از بازنشستگی به دعوت محافل مختلف قرار بود در بزرگترین ورزشگاه شهر برای معرفی تجریبات خود سخنرانی کند .

آن روز ورزشگاه پر از جمعیت بود . مردم مشتاقانه منتظر سخنرانی بازرگان بودند .

پرده ها کنار رفت . در مرکز صحنه توپ بزرگ آهنی آویزان بود . بازرگان در جریان صدای کف زدن بینندگان از پشت پرده بیرون آمد . در این ضمن دو کارگر  یک چکش آهنی سنگین را حمل کردند و جلوی پیر مرد گذاشتند .

پیرمرد به بینندگان گفت : دو جوان قدرتمند جلو بیایند . دو جوان قوی و نیرومند جلو آمدند . پیر مرد به آنان گفت : حالا خواهش می کنم با این چکش آهنی آن توپ را بنوازید تا توپ به حرکت درآید .

یکی از جوانان چکش را برداشت و با تمام نیرو به توپ زد . بینندگان صدای گوشخراشی شنیدند . اما توپ در سکون کامل بود . بزودی جوان به نفس نفس افتاد . جوان دیگر چکش را در دست گرفت و توپ را به صدا در آورد . اما توپ حرکت نکرد . هیچکس نمی دانست پیرمرد به دنبال اثبات چیست .

دو جوان صحنه را ترک گفتند . پیر مرد از کیسه خود یک چکش کوچک بیرون آورد و توپ آهنی را نواخت . سپس قدری مکث کرد و دو باره با چکش به توپ زد . بینندگان با تعجب نگاه کردند . پیرمرد بدون توجه به نگاه مردم کماکان به توپ می زد .20 دقیقه نیز گذشت . مردم کم کم به صدا درآمدند و نارضایتی نشان دادند.

اما پیر مرد توجه نکرد و به توپ می زد . بعضی ها با خشم جلسه را ترک گفتند . آنان که در ورزشگاه مانده بودند ، به تدریج آرام شدند و می خواستند ببینند که چه اتفاقی خواهد افتاد .

حدود 40 دقیقه گذشت . یک خانم که در ردیف مقدم نشسته بود ، ناگهان فریاد زد : توپ حرکت کرد ! توپ واقعاً حرکت می کرد ! مردم با دقت به توپ آهنی نگاه کردند . توپ واقعا حرکت می کرد . پیرمرد کماکان با چکش به توپ می زد . توپ با تلاش پیرمرد به تدریج به ارتفاع بلندی رفت .

سرانجام صدای کف زدنهای مردم در ورزشگاه حکمفرما شد . پیرمرد چکش کوچک را در جیب گذاشت . وی گفت : سخنرانی امروز فقط یک جمله دارد : در راه زندگی ، اگر منتظر موفقیت نباشید و بی حوصله باشید ، شکست خواهید خورد

روز اول تا آخر دختر و پسر!

روز اول :
پسر: سلام
دختر : سلام
پسر: چطوری؟
دختر : بد نیستم مرسی

هقته اول :
پسر: سلام
دختر : علیک سلام
پسر: چطوری؟
دختر : بد نیستم مرسی . تو چطوری؟

هقته دوم :
پسر: سلام
دختر : علیک سلام . چطوری؟
پسر: قربانت . بد نیستم . تو چطوری؟
دختر : مرسی .... خوبم !

هفته سوم :
دختر: سلام
پسر: سلام . چطوری ؟ خوبی؟
دختر: مرسی خوبم . خیلی خوبم و یک نگاه معتی دار به پسر .

هفته چهارم :
دختر : سلام عزیزم . چطوری ؟ خوبی؟
پسر: سلام عزیز دلم . مرسی بد نیستم . تو چطوری ؟
دختر : مرسی . می دونی ؟ می خوام یک چیزی بهت بگم . نمی دونم الان بگم یا بعد؟
پسر: بگو عزیزم
دختر : نه ... حالا زوده ..... باشه بعد !

هفته پنجم :
دختر : سلام عزیزم ... چیزی که هفته پیش می خواستم بهت بگم این بود که دوستت دارم ... عاشقتم ... زندگی بدون تو برام بی معنیه . تمام آینده خودمو با تو می بینم . اگه تو نباشی آینده برای من هیچه !!!!!!
- و کلی از این حرفها ...... و پسر باور می کنه !

هفته ششم :
پسر: امروز یک دختری توی خیابان آمد از من یک آدرس پرسید . منم ...
دختر: دیگه چی ؟!!! دلمو شکستی . تو که می دونی من چقدر حسودم ! چرا این کارو کردی ؟
پسر: من که کاری نکردم فقط جواب سوالشو دادم .....
دختر : یک قول به من می دی؟
پسر: بله
دختر : قول بده دیگه با هیچ دختری حرف نزنی
پسر: باشه عزیزم قول می دم

روابط سالم و صمیمی و رمانتیک نه Sexi ادامه دارد .....

ماه هجدهم :
دختر : برام خواستگار آمده
پسر: غلط کرده .....
دختر: چرا؟ خوب طوری که نیست اونم بالاخره آدمه !!!!
پسر : تو چه جوابی بهش دادی ؟
دختر : هنوز هیچی !
پسر: ما کلی قرار مدار با هم داشتیم ! حالا می خوای اونو بذاریش جای من ؟
دختر : یه چیزی رو می دونی ؟ اون هیچ وقت نمی تونه جای تو رو بگیره !
پسر: من چیکار کنم ؟
دختر : نمی دونم ! فقط به من قکر نکن ! من اگه بدونم تو به من فکر می کنی آب خوش از گلوم پایین نمی ره ! میگم برو زودتر زن بگیر !!!!!!
پسر : حسودیت نمی شه ؟
دختر : نمی دونم چرا دیگه از این که تو رو با دختر دیگه ای ببینم حسودیم نمی شه !!!
پسر: در فکر و خیال خود ..... من می دونم چرا !!!!!!!
بعدش پسر از خاطرات خوش گذشته می گه و دختر هم برای خالی نبودن عریضه سنت آبغوره گیری رو اجرا می کنه !
دوران خوش دختر و دوران تحول پسر شروع می شه !
دید پسر نسبت به دختر ها عوض می شه . قلبش نسبت به واژه هایی از قبیل دوستت دارم عاشقتم و ..... مقاوم می شه !
 

حالا اگر مورد مشابهی برای پسر پیش بیاید در آینده :

روز اول :
پسر : سلام
دختر : سلام
پسر : میایی خونمون ؟
دختر : نه !
پسر : مگه به من اعتماد نداری ؟
دختر : چرا ...ولی خووووووب !!!!
در اینجا پسر مراسمی بنام مخ زنی را شروع می کنه و موفق هم می شه علتش هم حرفهایی هست که بتازه گی از دختر قبلی یاد گرفته !

پسر : تو که می دونی من چقدر دوستت دارم
دختر : آره ..... ولی ..... آخه ......
پسر : من قول می دم برای خواستگاریت بیام و بگیرمت !!
دختر : جدی می گی ؟؟؟؟ و قند توی دلش آب می شه !!!!!
پسر : آره قربونت برم ... و با یک نگاه عاقل اندر سفیه به دختر

یواش یواش دل دختر نرم می شه و رضایت می ده !
و پسر : پس بریم ؟؟؟؟؟؟؟

عصر همان روز :
ریییییینگ ........ رییییینگ ......
پسر که با رفتن دختر به خواب عمیقی فرو رفته در حالیکه خسته است با زحمت و غرغر گوشی را بر می دارد !!
پسر : بله ؟ بفرمایین .
دختر : سلام
پسر : سلام چطوری ؟
دختر : مرسی . باهات کار دارم !!!!
پسر : تو که یک ساعت نیست از اینجا رفتی ؟؟؟؟؟!!!!!!
دختر : می خوام دوباره ببینمت !!!!! فردا بیام خونتون ؟!!!!!
پسر : در حالیکه موفقیت بزرگی کسب کرده می گه چرا که نه !!!!!!!!

دو دوست

 

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان می گذشتند. آن دو در نیمه های راه بر سر موضوعی دچار اختلاف نظر شدند و به مشاجره پرداختند و یکی از آنان از سر خشم، بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود سخت دل آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید بر روی شن های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من، بر چهره ام سیلی زد».

آن دو در کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا آنکه در وسط بیابان به یک آبادی کوچک رسیدند و تصمیم گرفتند قدری بمانند و در برکه آب تنی کنند. اما شخصی که سیلی خورده بود در برکه لغزید و نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمک او شتافت و نجاتش داد. او بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت، بر روی صخره سنگی نوشت: «امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داده».

دوستی که یکبار بر صورت او سیلی زده و بعد هم جانش را از غرق شدن نجات داده بود پرسید: «بعد از آنکه من قلب ترا آزردم، تو آن جمله را بر روی شن های صحرا نوشتی ، اما اکنون این جمله را بر روی صخره سنگ حک کرده ای، چرا؟»

و دوستش در پاسخ گفت: «وقتی که تو مرا آزردی ، آن را بر روی شن ها نوشتم تا بادهای بخشودگی آنرا محو کنند، اما وقتی که جان مرا نجات دادی، آن را بر روی سنگ حک کردم تا هیچ بادی هرگز نتواند محوش نماید».

خاطره ...

یک شب آمدند در را زدند. خیلی راحت و من پا شدم و گفتند که یک مریض بدحال این‌جا هست. بدو بدو رفتم بالا سر یک مریض. بعد معلوم شد که نه؛ این زائوست. وسط تابستان بود، فراوان چراغ گذاشته بودند و اتاق گرم و همه پیرزن و این‌ها در حال گریه. خلاصه من این‌ها را به زور از اتاق بیرون کردم چون اصلا هوا نداشت یک اتاق درب و داغان. بعد رفتم بالای سر این و دیدم این زائوست منتهی بچه به دنیا آمده و من به زور شلوار او را کندم. یک خانواده فقیر بدبخت و فلک زده‌ای بودند، بعد دیدم کله بچه بیرون است گرفتم و کشیدم بیرون. بچه مرده بود و دور گردنش بند ناف پیچیده بود. من برق‌آسا گفتم یک کمی آب داغ به من بدهید. دست‌هایم را شستم و بعد بند ناف را بستم و نعش بچه را انداختم آن‌ور و شروع کردم به تنفس مصنوعی و رسیدگی به مادر. مادر حالش جا آمد و بعد دیدم که این جفت بچه کنده نمی شود، دکوله نمی شود. گفتم به هر حال باید بکنم. یک مانوری است که با دست می دهیم از توی رحمی می‌کنیم. این طوری کردم و انداختم دور. گفتم بدوم و بروم دوا و درمان بیاورم. هم‌ین طوری که داشتم می‌رفتم دیدم این نعش بچه اینجاست. همه مردم هم پشت پنجره ایستاده اند و ما را همین‌طور تماشا می‌کنند. این بچه را دوباره برداشتم و بند ناف را از گردنش باز کردم و شروع به ‌زدن این بچه کردم. یک دفعه جیغ زد و من در عمرم برای بار اول شادی را حس کردم. این‌که شروع به گریه کرد، من وقتی به طرف مطبم می‌دویدم آن‌چنان از شادی اشک به پهنای صورتم می‌ریختم و احساس‌خلاقیت را برای اولین‌بار و برای بار آخر فکر می‌کنم آن موقع کردم.

توصیه های کاربردی،مخصوصه پسر هایی که زن گیرشون نمییاد:

نکته :این مورد را همه پسر ها بخونند چون شاملِ همه میشه.

1.اولین دختری که به تورتون خورد ازش شماره بگیرند (ولی چون در این کار استعداد ندارید بهتره دور اینکار را خط ِ قرمز بکشید)

2.اگه خواستید دختری را زیره نظر بگیرید (که بیخود کردی) باید زیر چشمی طوری که متوجه شما نشه زیره نظرش بگیری...
نکته:چون در این کار هم مثل مورد ِ (1) ..... ندارید ، بهتره عینک بزنید.

3.اگه دختری را دیدید که تنها نشسته سَرِ صحبت را باهاش باز کنید
و به مورد ِ (1) مراجعه کنید .
نکته: قبلش دورو بر تان را یه نگاهی بندازید چون ممکنه یه دفعه ای یه دست از عقب اون گردن ِ نسبتاَ نحیفتان را بچلاند.

4.به هر دختری که رسیدید سلام کنید و خود را بچه مثبت نشون بدید
ولی مواظب بعضی لنگه کفش ها باشید.

5.اگه خواستگاری هر دختری رفتید و جواب رَد شنیدید نااُمید نشوید خواستگاری یکی دیگه بروید گرچه بازم جوابِ رَد می شنوید.( پسر باید پورو باشه)

6.اگه یه دختری را خیلی دوست دارید ولی به شما محل نمی ده، با یه دختره دیگه بیرون برید طوری که اون شما را ببینه .
نکته:که در این صورت نه تنها به شما دیگه محل نمی ده ،تا کفش هم نثارتان می کنه.

7.تا می توانید سن ازدواج را ببرید بالا چون دخترها،دختر ِنارنج و ترنج اند که ازآفتاب و سایه می رنجند.
اگرچه ریسکش خیلی بالا است, ممکن دیگه کسی بهتون دختر نده،
چون ترشی هم تاریخ اِنقضا داره,تا یه حدی می توان تحملش کرد.
نکته:در صورت موفّق نشدن در این مورد یه ظرف حتماً آماده کنید.
حتماً میپرسی برای چی؟ خوب دیگه، برای ترشی.(ادم که انقد خرفت نمیشه)

8.اینقدر سرِ کوچه و خیابون ها کیشیک نکشید,که شاید شتر بخت رد بشه و شما بهش التماس کنید که شاید در خونه شما هم بخوابه .
نکته:ممکنه شتر بخت را با شتر ؟ اشتباه بگیرید واونم بخوابه و دیگه بلند نشه.که در این صورت(فاتحه مع صلوات)...

9.اگه دانشجو(یا سرباز) هستید,از خوردن غذاهای اونجا جداً خود داری کنید چون همون یه ذرّه همت را هم اَزِتون میگیره.به جاش موز معجون بخورید
این مورد مخصوص امیر حجوانی

10.اگه قیافه نداری،اشکال نداره عوضش ماشین داری ...
چی؟!!ماشین نداری... اشکال نداره عوضش خونه داری...
بازم چی؟!! خونه هم نداری...خوب مشکلی نیست چون کار ِ،را که داری بعداً هم؛میشه خونه و ماشین خرید.
وای نگو که کار هم نداری!!! ترشی هم که اُفتادی، پس بهتره بری یه جایی خودت را گمو گور کُنی.

11.یه توصیه : اگه قیافه نداری؛ نری... ابروهات را برداری،صورتت را تیغ بزنی، یکمی از لوازم آرایشی مامان جونت کش بری، همین جوری خوبی (فقط یکمی سرو وَعظت را درست کن).

12.اگه از دوست دختر و هم دانشجویی به جایی نرسیدی چاره ای نداری جزء این که، بری سراغ همون دخترها فامیل...

13.اگه از قبل سابقه ات خراب نباشد کارت زیاد هم مشکل نیست، ولی... شما که تو 7 آسمون یه ستاره هم ندارید کارتون خیلی مشکله اما من کُمکتان میکنم :
تنها لطفی که میتونم بکنم اینه که هُلتون بدم، که در این صورت هم ممکنه از چاه در بیاند و بی یُفتید تو درّه (خوب عوضش از دست یکی از سیریش ها راحت می شیم).

14.اگه از هیچ کدوم از این ها به نتیجه نرسیدی حتماً مشکل از خودت است بهتره بری پیشه یه روانپزشک اگه اون گفت مشکلی نداری!!! آخه... پس بد شانس هستی، برو خودت را دخیل کن به یکی از این امازاده ها شاید حاجت بگیری(دیگه باقیش با خداست و ما هم دیگه دخالت نمی کنیم).