هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

آرزو ...

کشتی در طوفان شکست و غرق شد.
فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بدون سکنه ای شنا کنند و نجات یابند.
دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند،
با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم.
دست به دعا شدند.
برای این که ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود هر کدام به گوشه ای از جزیره رفتند.
نخست از خدا غذا خواستند.
فردا، مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد.
اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.
هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست،
فردا کشتی دیگری غرق شد،
زنی نجات یافت و به مرد رسید.
در سمت دیگر، مرد دوم هیچکس را نداشت.
مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست،
فردا، به صورتی معجزه وار، تمام چیزهایی که خواسته بود به او رسید.
مرد دوم هنوز هیچ نداشت.
دست آخر مرد اول از خدا کشتی خواست تا او و همسرش را با خود ببرد.
فردا کشتی ای آمد و در سمت او لنگر انداخت،
مرد خواست بدون مرد دوم، به همراه همسرش از جزیره برود.
پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد،
چرا که درخواست های او پاسخ داده نشد
پس همین جا بماند بهتر است.
زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید:
چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟
پاسخ داد:
این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.
درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.
ندا، مرد را سرزنش کرد:
اشتباه می کنی. زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم،
این نعمت ها به تو رسید.
مرد با حیرت پرسید:
از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟
از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم.

روحیه ......

 


چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند .
بقیه ی قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چه قدر عمیق است به دو قورباغه ی دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست . شما به زودی خواهید مرد .
دو قورباغه این حرف
ها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند . اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید ، چون نمی توانید از گودال خارج شوید ، به زودی خواهید مرد .....
بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت او بی درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه ی دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد . بقیه ی قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار ، اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی از گودال بیرون آمد ، بقیه ی قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرف های ما را نشنیدی ؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست ، در واقع او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند.

داستان خودم ! برای دوست کوچولوی من ....

توی یه موزه ی معروف که با سنگ های مرمر کف پوش شده بود,

 مجسمه بسیار زیبای مرمرینی به نمایش گذاشته شده بودند

 که مردم از راه های دورو نزدیک واسه دیدنش به اونجا می اومدن.

و کسی نبود که اونو ببینه و لب به تحسین باز نکنه

یه شب سنگ مرمری که کف پوش اون سالن بود؛

 با مجسمه؛ شروع به حرف زدن کرد و گفت:

"این؛ منصفانه نیست!

چرا همه پا روی من می ذارن تا تورو تحسین کنن؟!

مگه یادت نیست؟!

ما هر دومون  توی یه معدن بودیم,مگه نه؟

این عادلانه نیست!

من خیلی شاکیم!"

مجسمه لبخندی زد و آروم گفت:

"یادته روزی که مجسمه ساز خواست روت کار کنه, چقدر سرسختی  و مقاومت کردی؟"

سنگ پاسخ داد:

"آره ؛آخه ابزارش به من آسیب میرسوند."

آخه گمون کردم می خواد آزارم بده.

آخه تحمل اون همه دردو رنج رو نداشتم."

و مجسمه با همون آرامش و لبخند ملیح ادامه داد که:

"ولی من فکر کردم که به طور حتم می خواد ازم چیز بی نظیری بسازه.

به طور حتم بناست به یه شاهکار تبدیل بشم .

به طور حتم در پی این رنج ؛گنجی هست.

پس بهش گفتم :

"هرچی میخوای ضربه بزن ؛بتراش و صیقل بده!"

و درد کارهاش و لطمه هائی رو که ابزارش به من می زدن رو به جون خریدم.

و هر چی بیشتر می شدن؛بیشتر تاب می آوردم تا زیباتر بشم!

پس امروز نمی تونی دیگران رو سرزنش کنی که چرا روی تو پا میذارن

و بی توجه عبور می کنن."

 

 

رنج و سختی ها هدایای خالق مهربون هستیه به من و تو .

 

و یادمون باشه قراره اون قدر خوشگل بشیم

 که خودمون هم نمی تونیم از الان باور و تصور کنیم.

 

پس بیا ازین به بعد به هر مسئله و مشکلی سلام کنیم و بگیم:"خوش اومدی"

 

و از خودمون بپرسیم :

 

"این بار اون لطیف بزرگ چه موهبت و هدیه ای برامون فرستاده؟

مادر .....

 

شبی پسر کوچکی نزد مادرش ‏‏، که در آشپزخانه مشغول پختن شام بود رفت و یک کاغذ به او داد.
مادر پسربچه درحالی که داشت دست هایش را با حوله خشک می کرد نوشته های کاغذ را با صدای بلند خواند.
پسر
با خط بچه گانه اش نوشته بود:
1)کوتاه کردن چمن باغچه .............5 دلار
2)مرتب کردن اتاق خوابم..............3 دلار
3)مراقبت از برادر کوچکم..............3 دلار
4)
بیرون بردن سطل زباله..............1 دلار
5)نمره ریاضی خوبی که گرفتم......6 دلار
جمع بدهی شما به من ..............18 دلار
مادر در حالی که به چشمان منتظر پسر نگاه می کرد چند لحظه خاطراتش را مرور کرد سپس قلم برداشت و پشت برگه صورت حساب پسرش نوشت:
1)بابت سختی 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ
2)بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم هیچ
3)بابت تمام زحماتی که در این چند سال برایت کشیدم تا بزرگ شوی هیچ
4)بابت غذا ، نظافت تو و اسباب بازی هایت هیچ
و...........
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است.
وقتی پسر آنچه را مادرش نوشته بود خواند ، چشمانش پر از اشک شد و در حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد ، گفت:
مامان .... دوستت دارم.
آنگاه قلم را برداشت و با همان خط بچه گانه در زیر صورتحساب نوشت:
قبلا به طور کامل پرداخت شده!!!؟

امیدواری !

 


اگر با دیدن رنگین کمان می ایستی و به زیبایی آن خیره می شوی ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر بارانی که بر سقف اتاقت میبارد به تو شهد آرامش می چشاند ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر با پیام  غیرمنتظره ای خوشحال و شگفت زده می شوی ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر به طلوع و غروب آفتاب خورشید بنگری و بخندی ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر از درد و رنج دیگران ناراحت و پردرد می شوی ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر زیبایی رنگ های  گل کوچکی را درک کنی ،  بدان که هنوز امیدواری !

اگر با سختی ها روبرو می شوی و می جنگی  بدان که هنوز امیدواری !

اگر آرامش بعد از طوفان دریا را دیده باشی ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر لبخند کودکی ، قلبت را شاد می کند ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر با نگاهی به گذشته لبخند بزنی ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر خوبی های دیگران را می بینی ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر لذت پرواز پروانه را درک کنی ، بدان که هنوز امیدواری !

اگر به فکر آرامش هستی ،  بدان که هنوز امیدواری !

اگر به بهار فکر می کنی ، بدان که هنوز امیدواری !

و بالاخره

اگر کلمه امید هنوز مفهوم خود را نزد تو از دست نداده و به آن می اندیشی

پس بدان:

 هنوز امیدواری و وجودت پر از زیبایی است و هرجا که بروی با خود نور و برکت میبری .