هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

شعر

این چه عشقی است که در دل دارم
می گریزی زمن و در طلبت
من از این عشق چه حاصل دارم
بازهم کوشش باطل دارم

بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت،چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خاک

خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی،ای مرد
شعر من شعله احساس من است
تو مرا شاعره کردی ،ای مرد

................
ای خاطره ساز خلوت من
برای تو می نویسم که مرا
با کلمه کلمه بودن سازگار ساختی
هر چه می نویسم پیشکشی است
به آن دو چشم نافذ
آری شعر من شعله احساس من است
و تنها کسی که آن را شعله ور می سازد
...تنها توئی
تو مرا شاعره کردی ، ای مرد...

تو را دوست میدارم....

خندیدم همراه بودی
گریستم شانه بودی
ترسیدم مامن بودی
بودم تو هم بودی
برای هر چه خواستم و بودی ، خواستی و نبودم  ، دوستت دارم ...
چشمان همیشه روشنت را دوست دارم
غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم
خنده های عاشق مستانه ات را دوست دارم
کلام راستین مردانه ات را دوست دارم
قلب پاک دردانه ات را دوست دارم
روح لطیف خالصانه ات را دوست دارم
تو را دوست دارم و باز هم دوست دارم
ولی...
آیا تو می دانی دوست داشتن تا کجا ارزشمند است؟

حرف خودم

وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟

روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است

و راست راست توی خیابان راه می رود

عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند

و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد

زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند

و شادی , در هیئت گنجشکی کوچک , توی سوراخی در زیرشیروانی , از ترس گربه خشونت , قایم شده است

و آدم ها , همان قورباغه های سرگردان مرداب تنهایی هستند

که شاد از شکار مگس های عمرشان شب تا صبح غورغور می کنند ...

 

 

-----------------

 

امروز بعد از یه سال و خورده ای فهمیدم این من نیستم که باید قرصهای اعصاب بخورم! بعضی آدمهای اطرافم احتیاجی بیشتری به این داروها دارن! تا منم در آرامش باشم ...

 

 

-----------------

 

این سوال همیشه ذهنمو مشغول کرده ... چرا بعضی (گفتم بعضی ها جبهه نگیرید!) از خانومها اینقدر خرید میکنن تا از حال برن؟؟؟

 

 

----------------

 

شبهایتان نقره ای از مهتاب آرامش
روزهایتان طلایی از آفتاب موفقیت
و دلهایتان رنگارنگ از رنگین کمان آرزوهای قشنگ

شعر

به روی گونه تابیدی و رفتی

 مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفتی
کنار انتظارت تا سحر گاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت

تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را
به چشم خویش فهمیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتی ست
ولی دل رابه چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آن را

به یک پروانه بخشیدی و رفتی
صدایت کردم از ژرفای یک یاس
به لحن آب نمناک باران
نمی دانم شنیدی برنگشتی
و یا این بار نشنیدی و رفتی
نسیم از جاده های دور آمد
نگاهش کردم و چیزی به من گفت
تو هم در انتظار یک بهانه
از این رفتار رنجیدی و رفتی
عجب دریای غمناکی ست این عشق
ببین با سرنوشت من چها کرد
تو هم این رنجش خاکستری را
میان یاد پیچیدی و رفتی
تمام غصه هایم میان باران
فضای خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام این تلاطم
فقط یک لحظه باریدی و رفت ی
دلم پرسید از پروانه یک شب
چرا عاشق شدی درد عجیبی ست
و یادم هست تو یک بار این را
ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندید و رفتی
 دلم گلدان شب بو های رویا ست
پر است از اطلسی های نگاهت
تو مثل یک گل سرخ وفادار
کنار خانه روییدی و رفتی
تمام بغض هایم مثل یک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پیچید
ولی تو از صدای این شکستن
به جای غصه ترسیدی و رفتی
غروب کوچه های بی قراری
حضور روشنی را از تو می خواست
تو یک آن آمدی این روشنی را
بروی کوچه پاشیدی و رفتی
کنار من نشتی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دگر بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگارن را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرین بن بست این راه
مرا دیوانه نامیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را
نمی دانی که من ان شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
هوای آسمان دیده ابریست
پر از تنهایی نمناک هجرت
تو تا بیراهه های بی قراری
دل من را کشانیدی و رفتی
پریشان کردی و شیدا نمودی
تمام جاده های شعر من را
رها کردی شکستی خرد گشتم

 

تو پایان مرا دیدی و رفتی

رویایی

خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو

هرچه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

صد دوبیتی،صد غزل دارم و حتی یک بغل

شعرهای خوب نیمایی تمامش ما تو

ضرب آهنگ غزلهایم صدای پای توست

این صدای پای رویایی تمامش مال تو

بی کران سبز اقیانوس آرام تنم

ای پری خوب دریایی تمامش مال تو

عشق من عشق زمینی نیست،باور کن عزیز

عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تو

باز هم بیت در پایان شعرم مال من

بیت های خوب بالایی تمامش مال تو