هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

طرز تهیه شوهر مرغوب

برای تهیه این عنصر ، در ابتدا ی کار باید سیلیکات جهیزیه را با نیترات
 
 ارث بابا مخلوط کرده ، پس از مدتی متصاعد می شود  برای مرغوبیت
 
 بیشتر این عنصر می توان از زبان چرب و نرم هم به عنوان کاتالیزور
 استفاده کرد .
 
این عنصر در طبیعت  به صورت آزاد یافت می شود که
 
با استفاده از ابزار خاصی باید آن را به سرعت ذخیره کرد .
 
به خصوص که این عنصر نسبت به عنصر مکمل خود حدود یک میلیون
 
 واحد کاهش مقدار دارد .
 
خواص فیزیکی : جنس آن بسیار سخت است که البته می توان آن را
 
 باکمی سولفور زرنگی نرم کرد. زیرا به سرعت در برابر ابراز احساسات 
 واکنش نشان می دهد .  
قابل ذکر است نوع خوش ترکیب آن در طبیعت کمتر یافت می شود .
 
خواص شیمیایی : بعضی از این عناصر با خورده شیشه همراه بوده و
 
 ناخالصی دارند ، برای خالص شد نشان کافی ست آنها را در یک سیستم
 
 سر بسته به نام اتاق قرار دهید .بدین خاطر که این عناصر قابلیت مفلوک
 
شدن دارند . ( چکش خورانند )
 
از ابزاری نظیر تبر استفاده کرده و آزمایش را انجام دهید در اثر این
 
 واکنش گاز فریاد و امواج غلط کردم متساعد می شود سپس این عنصر
 
به صورت رسوب در گوشه ی اتاق ته  نشین می شود که این رسوب
 
نسبت به عنصر اصلی از مرغوبیت بیشتری برخوردار است !

گذشته ها

شنیدن گذشته ها : یک گوش خوب باشید.

اگه دوستی به شما در مورد گذشته اش صحبت کرد. اولین چیز یادتون باشه که اون به شما اعتماد کرده و به خاطر شما اشتباهات گذشته خودش رو کنار گذاشته و حالا با شماست. همین که روراست و صادقانه با شما صحبت کرد. ارزش زیادی داره که هر کسی این چنین لیاقتی رو براش نداشته؟ مخصوصاً که به ازای گفتن هر اشتباهی به شما اعتماد بیشتری کرده. و در حقیقت شما براش ارزش بیشتری دارید.
اگر دوست شما قبلاً با کسی دوست بوده، یا عاشق کسی بوده، یا حتی با کسی ازدواج کرده. این نشون نمیده که طرف شما رو از ته دل دوست نداشته باشه. خیلی ها هستند که تا سرشون به سنگ نخوره و تا آدم های مختلف رو نبینن (کامل دیدن یعنی دوست بودن) ارزش واقعی هر انسانی رو درک نمیکنند. یادتون باشه اگه صادقانه بودن دوستیش به شما ثابت شد. دیگه گذشته ی اون اصلاً مهم نیست. گفتن واقعیت های زندگیش و اشتباهاتش یک راه حل عالی برای اثبات این مطلب هست.
سعی کنید. چیزایی که باعث شک در ذهن شما میشه رو از بین ببرید. اگه سؤالی دارید بپرسید. این که میگی من با اون خیلی دوست بودم. یعنی چی؟ وقتی دارید در مورد گذشته اش میشونید. اجازه ندید باز سر مطالب باز شه. بشنوید و فراموش کنید و هر سؤالی دارید همون موقع بپرسید. یادتون باشه بعداً اگه نپرسیدید حق ندارید بگید چرا نگفتی. کامل بپرسید.
اگه چیزی باعث شد شما نسبت به اون نگاهتون عوض شه. بهش بگید. اما نگید بدم اومد. بگید من وقتی این جمله رو شنیدم ناراحت شدم. میدونی یک احساس غیر قابل انکاری بهم دست داده . نمیدونم چی کار کنم؟ اون اگه حتی توضیحی نداشت. سعی میکنه که از دلتون در بیاره. اما یادتون باشه اول و آخر این شیطون هست که دست روی رابطه های خوب و سالم میگذاره. مواظب باشید. باید ظن بد رو فراموش کنید که از وسوسه های شیطون هست.
 

 گفتن گذشته ها: آرام باشید و خونسرد. آزمون خوبی است.

هیچ گاه از گذشتتون برای دوستتون نگید. صادقانه بودن به معنای گفتن همه چیز نیست. من یک پسرم و میدونم که گذشته ی طرفم برای پسر ها چقدر مهمه. البته برای من مهم نیست. اما برای بقیه خیلی خیلی مهمه! یادتون باشه این مثل یک زخم روی بدنش میمونه. تنها وقتی از گذشتتون بگید. که حس کنید اون شکی برده و میخواین از سوء تفاهم اجتناب کنید. یا این که اون بعداً میفهمه (مثلاً اگه با پسر عمه تون نامزد بودین) و میخواین از الان بهش بگین.
یک بار تعریف کنید و والسلام. دیگه این اشتباه بزرگ رو حتی یک بار هم انجام ندید که اون رو با کسی مقایسه کنید. البته یک بار مقایسه کردن. در پایان صحبت و بعدش حرفهای عاشقانه زدن خوبه. اما دیگه اون رو مقایسه نکنید. طرف حس میکنه که دوستای قبلی شما هنوز هم درذهنتون هستند.
ببخشید. بی ادبی میشه. اما اگه قبلاً با کسی سکس داشتید و این رو طرفتون میدونه یا بهش گفتید. خیلی خیلی دیر تن به سکس با رفیق جدیدتون بدید. چون زود راضی شدن همانا و ایجاد شک در دل اون همانا؛ببین این با طرف چقدر زود ... و این که حس میکنه شما آدم بی بند و باری هستید. کلاً هر بار که با دوست جدیدی دوست میشید. خیلی دیرتر باید با هم صمیمی بشید. خیلی دیرتر یعنی با اینرسی بالاتری.
این که شما با کسی توی خیابون دوست شده باشید. خیلی افتضاح هست. سعی کنید این رو نگید. کلمه ی خیابون بده. لا اقل یه فرهنگسرای پیدا کنید و بگید که من رو نزدیک اونجا دید.
اگه شما راه مشخصی داشتید برای شناختن دوست سابقتون . مثلاً اگه با هم تو دانشگاه آشنا شدید. یا تو چت . دوست جدیدتون خیلی حساس میشه روی راه های ارتباطی شما. یعنی مثلاً ازتون میخواد که دیگه چت نکنید. یا اگه بفهمه با کسی جز اون چت میکردید حساس بشید. پس روی این راه ها حساس تر عمل کنید. مثلاً اگه گفت من نمخوام تو این اردوی دانشکده رو بری. بگید چشم. اصلاً برام مهم نبود و با تو بودن برام لذت بخش تره.
اثبات کنید که تنها اون رو دوست دارید و به اون خیانت نمی کنید.
اگه بعد از این که اون فهمید خواستید چیزی بگید. حتماً صبر کنید تا اون آروم بگیره. و بعد توضیح بدید که شما یان مطلب رو نگفتید چون به نظرتون مطلب بی اهمیتی بوده و دوست نداشتین که گذشته تون رو به یاد بیارین. (گریه برای خانم ها مؤثر هست) و در ادامه بگید که تو هر سؤالی از گذشته من داری بپرس. من میگم. اگه هم خودم جلوتر نگفتم به این خاطر هست که برام تلخ بوده و یاد آوریش ناراحتم میکرده.
گفتن گذشته تون مثل یک عمل میمونه. به جا یا بی جا مهم نیست. بعد از گفتن این گذشته باید سعی کنید که خیلی بیشتر به طرف توجه کنید و بیشتر تو دلش خودتون رو جا کنید.

نمی بینی رفتم زیر سنگ آسیا...مردی شدم واسه خودم!!

زندگی  به طرز شدیدا محسوسی داره تبدیل میشه به چرخ آسیاب...(یاد اول سریال هانیکو افتادم..."زندگی منشوری است در حرکت دوار"...اونموقعها چیزی در باب تفکیک نور سفید توسط منشور نمیدونستم ... نمیفهمیدم منظور این جمله ها چیه... حالا که میشه فهمید...فقط اولشو یادمه... بقیه اش چی بود؟؟)  و مرد آن است که در کشاکش دهر...سنگ زیرین آسیا باشد... من عاشق این شعرم... نه بخاطر مفهمومش...بخاطر وزنش... از این مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل و... ایناش که سر در نمیارم...اما وقتی میخونی خوب تو دهن میچرخه...مرد آن است که....

آها داشتم میگفتم... شبیه چرخ آسیا شده... هی میچرخه... هی آب میاد توش...دست اونایی هم که میان آب میریزن به آسیاب ما درد نکنه... ته ماجرا هم سر و کله آردی واسه من می مونه... بدبختی اینجاست که دیگه نمیشه بگی...من این موها رو تو آسیاب سفید نکردم...اخه کردی...بس که نشستی چرخیدن چرخ رو دیدی و هیچ غلطی نکردی...هیچ کاری که دوست داشته باشی...هی وقتت رو زرتی صرف تماشای چرخش کرده باشی...همین میشه دیگه...آرد بر سر میشی...موهات هم همینطوری عین دندونات سفید میشه... بعد ادعا هم نمیتونی بکنی که با تجربه ای... ای بابا... چقدر مشکلات داره زندگی آُسیابی... تازه سرگیجه اش بماند...هی عنبیه و مردمک چشمت تو سفیدی اش میچرخه...هی میچرخه... بعد سرگیجه میگیری... تازه ممکنه چشمات چپ هم بشه...اینا رو من نمیگم ها...وجدان خفته وقتی داشتم NMR میخوندم گفت... شاید این ان ام آر خوندن یکی از مفید ترین کارهای روزگار باشه... واسه همین نمیشه گفت از خوندن اون بود که رسیدم به چرخ آسیاب... فقط تنها نکته اش اینه که یا درس رو خیلی بلد بودم که حواسم بهش نبود...یا اصلا بلد نبودم و حواسم هم بهش نبود...

 

م.ن: این وجدان خفته... تازگیها خبیث شده... مزخرف زیاد می بافه... خدا رو شکر این آسیابه خیلی هم بی خاصیت نمیچرخه... همه هنر زندگی اینه که این آسیابه رو مکانیزه اش کنی... استفاده بهینه... راندمان بالای کاری... حتی اگه علاقه ای به آسیاب کردن هم نباشه...حالا وضع ما که اینطوری نیست...خدا رو شکر شغل شریف آسیابانی به مذاقمان  ناخوش نمی آید...(قدیما وجدان حرف حساب میزد ....تازگیها من واسه وجدان باید نطق کنم در باب زندگی درست...چه جالب!!)

 

امروز رفتم واکنش رو برای بار دوم گذاشتم...بار اول جواب نداد... امیدوارم اینجا مصداق نداشته باشه این ضرب المثله که در مورد سال نکو و بهارش بود... بهرحال این دومی اگه جواب نده به من ربطی نداره...زور که نیست...این مواد نمیخوان با هم واکنش بدن... مهارتم رو به طرز وحشتناکی در زمینه آزمایشگاه از دست دادم... هم یه سری مواد سرطان زا استنشاق کردم...هم یه ماده ریخت رو دستم که بعد از ده دقیقه فهمیدم سوزش میاره شدید... بعد یادم افتاد که بد نیست زیر هود کار کنی و دستکش بپوشی... آلی چی ها...بعد دکترا... کم پیش میاد تا پیری برسن...معمولا زودتر بدرود حیات میگن... بهرحال...اینا رو گفتم... خوبی ..بدی... دیدید حلالم کنید(چرا میگن خوبی؟؟؟ خوبی که حلال کردن نداره) ... با این طرز کار کردن من به دکترا نمیرسم اصلا...

 

جک هفته: یه سوالیه مدتیه ذهن خیلی ها رو مشغول کرده...گاو حسن که نه شیر داره نه پ**** ، چه جوری شیرشو بردن هندستون؟؟!!

 

 

پ.ن: قرصامو شستم و خوردم ها... اشکال چیه پس؟؟؟

 

اطلاعات اول هفته: طبق گفته استاد محترم یکی از نشانه های آخرالزمان اینه که... مردها از دست زنها به دامنه کوههای ری شهر پناه میبرند...نمیدونم والله...اینهمه خانوما به اقصا نقاط کره خاکی از دست آقایون پناه بردن...هیچی نشد...حالا یه بار هم آقایون پناه ببرن...چی میشه مگه؟؟؟ شانس که نیست...آخرالزمان میشه....

خاطره

می دونی دوستت دارم یه عالمه 
 من فقط تورو دارم تو زندگیم یه آدمه
 می دونی بارون که پشت شیشه آروم می گیره
 خاطره اون روز تداعی میشه عشقت دوباره جون می گیره
 می دونی شب که میشه ستاره ها تو رو یادم می یارن
 می رن و اسم قشنگ تو رو توی دلم جا می ذارن
 می دونی به خاطر تو حاضرم رو دنیا یه خط قرمز بکشم
 برای دیدن اون چشای ناز همه چیز رو به رویا بکشم
  می دونی دلم می خواهد دستای تو رو تو دستام بگیرم
   نگاه تو چشمات بکنم ، عشق رو از اون دوتا یاد بگیرم
می دونی وقتی حرف رفتن تو پیش می یاد 
بی خبر از بودن غرور اشک رو گونه هام می یاد
 می دونی بدون تو زندگی واسم محاله
حتی فکر ندیدنت این دلو کرده کلافه
می دونی بدون تو ندارم یه نیم نفس
آخه دستای من چیکار کنن بی همنفس
می دونی عاشقتم اندازه هر چی عشق تو دنیاست 
آخه عشق که کوچیک نیست اندازه آسموناست
می دونی دلم می خواهد یه روز بشی تو مال من 
غم ها از پیشم برن مهر و محبت بشینه تو قلب من
می دونی منتظرم تا دور دورا تا پای جون
تا وقتی مال من بشی ار تن تنهام می ره جون
می دونی حالا دیگه نوبت توست 
این دل تا ابد خونه توست
می دونی دلم می خواد از اون نگاه ناز بخونم دوسم داری 
بگی بودنت منم تو زندگیت فقط منو داری...

مرگ

از نظر پزشکی مرگ لحظه ی ایستادن ضربان قلب است...
..................................
من از بلندای نگاهت افتادم وشکستم
من از دوری دو دستت ماندم و گریستم
من نی نی چشمانت را خواندم و هرگز نیافتم
من گذز عقربک های زمان را از عمق نبودنت راندم
من آرزوهای دفن شده زیبائی را به شکسته قلبم وصله زدم
و من هر چه بوییدم لذت سحرگاه با هم بودنمان را نیافتم
و آنگاه دریافتم نفس زیستنم را در میان آن بغض خفه شده در وداع آخرمان جا گذاشته ام
...................................
لحظه ی مرگ من ایستادن ضربان قلبم در نگاه خاموش و بیگانه ات در وداعی سرد بود
دیگر آز عشقی در تنم نمانده
تنها برای آن دخترکی که به آن دو چشم عاشق بود
از سر لطف سلامی بفرست...