هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

هر وقت که بارون میزنه تورو کنارم میبینم

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کن

فقط سیگاری‌ها می‌فهمند

دلهره‌ی لحظه‌ای که برای اولین بار ناگهان پدرت از “هیچ مطلق” ظاهر میشود و لای دو تا انگشتت، یا لای دوتا لبت سیگار می‌بیند. این لحظه و آن دلهره خیلی خیلی ناب است. باید تجربه‌اش کرده باشی تا بفهمی. فکر کن! در عمر هر آدم سیگاری این لحظه فقط یک بار اتفاق می‌افتد.این یک تجربه‌ی انحصاری برای ما سیگاری‌هاست. بعدش زیاد مهم نیست. تنها همان دم است که تا آخر عمر تلخی ِ شیرینش در خاطرت می‌ماند. تا لحظه‌ی مرگ. دقیقآ همان لحظه است که میفهمی لای دوتا پاهایت هیچ چی نداری.

منزلت

مامانم بازنشسته است، گفتن بیا اداره «کارت منزلت» بگیر. پرسیده حالا این کارت به چه دردی می‌خوره؟ مسولش گفته: اسمش روشه، کارت منزلت، یعنی برو بذار تو «منزلت»!

بهترین مامان دنیا

- مامان من بهترین مامان دنیاست
+ پس مامان من چی؟
- مامان تو هم بهترین مامان دنیاست
+ اینجوری که نمیشه
- چرا نمیشه؟ ببین... الان مثلاً مامان اون آقاهه که داره رد میشه اون طرف خیابون. مامان اونم بهترین مامان دنیاس

ببخشید شما ؟!

یه خانومی رفته بود بعد از ۴ تا شوهر ، شوهر کرده بود و این بار فوق العاده از “همه نظر”
از ازدواجش راضی بود !
دوستش بهش گفت : خدا رو شکر که الان همه چی رو به راهه ، ولی خوب بیا تعریف کن برای
منم بشه تجربه ، چرا از شوهرات جدا شدی ؟!
گفت :
شوهر اولم مهندس بود ، همیشه میخواست سایز همه چیزمُ اندازه گیری کنه و زاویه ها رو
از قبل پیش بینی کنه و … اعصابم کشش نداشت با این زندگی کنم ، آخرشم میشست به محاسبه
درصد خطای ناشی از فیلان !
شوهر دومم پزشک بود ، همیشه تا میومدیم شروع کنیم ، میگفت : نه ، بذار من همه جا رو ضد
عفونی کنم ، بذار دستکشمُ دستم کنم ، بذار … اعصاب و روانمُ کار میگرفت !
شوهر سومم ، مدیر عامل یه شرکت بود ، همیشه تا میومدم درخواست میدادم ، میرفت سراغ
سر رسیدش و میگفت : باید هفته ی پیش هماهنگ میکردی … حوصله ی اینم نداشتم !
شوهر چهارمم یه نجار بود ، همیشه مدادش پشت گوشش بود و بعضی وقتا نوک مدادِ اذیتم
میکرد ، ضمنا هردفه هم میخواستم برم استخر ، باید یه پاک کن برمیداشتم همه ی تنمُ پاک میکردم !
تا بالاخره با این معلم ازدواج کردم و الان همه چی آرومه و منم چقد خوشحالم !
دوستش گفت : مگه این چه فرقی داره با بقیه ؟!
گفت : همیشه وقتی کارمون تموم میشه میگه : عزیزم اگه متوجه نشدی یه بار دیگه تکرار کنم !!! پ.ن :
پیشاپیش روز معلم بر همه ی معلمایی که هدفشون شستشو دادن مغز بچه های مردم نیست ، مبارک